حدیث .
حدیث .
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

تسلی‌بخش‌هایم

.

خوب است آدم فهرستی از تسلی‌بخش‌هایش را بنویسد و در جایی محفوظ نگه دارد. آن‌وقت، در روزهایی که انگار آسمان با همه‌ی هیبتش افتاده روی قفسه‌ی سینه‌ی او و نفسش را به هن‌هن انداخته، آن لیست را بگذارد مقابلش؛ در طلبِ تسلایی، التیامی، دلخوش‌کنکی...

مثلن اولین‌اش می‌تواند کتاب باشد. کتابی را از کتابخانه بردارد، ورقی بزند، چند سطری بخواند. اگر کتاب‌های عادی جواب ندادند، برود سراغ کتاب‌های بالینی‌اش. راستی شما لیستی از کتاب‌های بالینی‌تان دارید؟ همان‌ها که آدم شب باهاشان به بالین می‌رود. همیشه بالای تخت‌اند. بخواهی بگذاری‌شان توی قفسه‌ی کتابخانه، به دو روز نکشیده می‌بینی باز خودشان را رسانده‌اند تا بالای تخت و مجبوری بالینت را باهاشان شریک شوی.

اما گاهی کتاب‌های بالینی هم جواب نمی‌دهند. با خودت می‌گویی شاید اگر یک فیلم ببینم، حالم بهتر شود. فیلم کمدی؟ فیلم‌های کلاسیک‌؟ راستی که کمدی‌ها هیچ‌وقت حال من یکی را خوب نکرده‌اند. عوض‌اش کلاسیک‌ها، آن فیلم‌های سیاه و سفید نسخه‌ی دوبله، توانسته‌اند گاهی‌وقت‌ها نجاتم بدهند. این‌جوری که بعد از فیلم، انگار هیچ غمی روی سینه‌ام سنگینی نمی‌کرده. برمی‌گردم به روال عادی زندگی‌ام.

خب متاسفم که بگویم گاهی فیلم‌های خنده‌دار و کلاسیک هم کاری ازشان برنمی‌آید. باید لیست بلندتری داشته باشیم که این‌طور وقت‌ها بی‌راه و چاره درنمانیم. آشپزی چطور است؟ بله آشپزی. پختن هر طعام لذیذی، سر صبر، شبیه آیینی باستانی. عصرانه‌ای رنگارنگ. نوشابی گوارا. چاشتی لذیذ و مفرح. به‌راستی که هر طعام از نوع لذیذش و آیینِ پخت و ساختش، گاهی غم و غصه‌ها را از دل می‌برد و ‌جایش شادی و سرور می‌نشاند. چایی که عطر هل و دارچین بدهد. چای به. شیرقهوه‌ی داغ. شربت آبلیمو با کمی گلاب. مشخص است که من چه‌قدر نوشیدنی‌ها را دوست دارم؟


اما از شما چه پنهان، گاهی نه طعام جواب می‌دهد و نه آشپزی. گویا به لیستی بلندبالاتر نیاز داریم. مثلن پیاده‌روی را هم اضافه کنیم. آواز خواندن را. یا گوش دادن به موزیک‌های کلاسیک؛ باخ و بتهوون و موتسارت. شما کلاسیک دوست ندارید؟ خب به‌جایش بگذارید موزیک جاز، راک، رپ. هرچه. اصلن محسن نامجوی خودمان. شجریان، محمدرضا یا همایون، خانم هایده، مارتیک، ویگن، یا حتا موسیقی بی‌کلام؛ النی کاریندرو، آدام هرست، ماکس ریشتر، ویولنسل، عود، عود، عود، انور براهم، نصیر شمه، مارسل خلیفه، منیر بشیر، ظافر یوسف...

خیلی غم‌انگیز است، اما پیش آمده که موسیقی هم آدم را نجات نمی‌دهد. (آیا نجات‌دهنده در گور خفته است؟) با موسیقی محرک و شاد هم گریه‌ات می‌گیرد. به خودت می‌آیی می‌بینی اشکی شده‌ای به پهنای صورت. خواسته بودی خودت را تسلی بدهی، به‌جایش غم در تو غلیان می‌کند و می‌جوشد. هرچند خیلی‌ها معتقدند بگذار بجوشد، بعدش بهتر می‌شوی. اما آیا تسکین با چشم‌های سرخ پف‌کرده، آن چیزی بود که تو می‌خواسته‌ای؟

شاید باید به گلدان‌هایت رسیدگی کنی. آبپاشی‌شان کنی. برگ‌های خشکشان را بچینی. خاکشان را عوض کنی.

شاید گوشی را برداری و به یک دوست زنگ بزنی. یا با خواهرت، مادرت، پدرت، برادرت حرف بزنی.

شاید دخترت را بغل کنی. یا نزدیک‌ترین کودکی را که بوی بهشت می‌دهد.

شاید کاغذی برداری و آن را خط‌خطی کنی. آن‌قدر خط‌خطی کنی تا سیاه سیاه شود.

شاید فایل وردت را یا سررسیدت یا دفترت را باز کنی و بنویسی. بی‌وقفه بنویسی. بی‌ربط و باربط بنویسی.

شاید خیلی مسخره توی گوگل جست‌وجو کنی جوک‌های خنده‌دار. یا بروی توی اینستاگرام سرچ کنی کلیپ‌های خنده‌دار یا دابسمش‌های مسخره. (خب این آخری کاری نیست که من تا به حال کرده باشم.)

شاید... شاید... بهتر است تا جایی که می‌شود این لیست را بلند و بلندتر کنیم. آن‌وقت لیستی بلندبالا داریم که می‌توانیم اسمش را بگذاریم «تسلی‌بخش‌هایم».

بعد هر بار که آسمانِ سنگین و فراخ -بی‌هوا- افتاد روی قفسه‌ی سینه‌ات و نگذاشت که نفس بکشی، لیست را بیاور بگذار جلوت. از بالا شروع کن. هر کدام را امتحان کردی و جواب نداد، یک ضربدر بزرگ قرمز بگذار بغلش. یکی یکی بیا پایین. هی ضربدر بزن. بیا پایین. اگر یکی‌شان جواب داد -خاصه آن بالایی‌ها- کنارش تیک بزرگی بزن و نفس راحتی بکش و بلند بگو آخیش...

اما اگر هیچ کدام جواب ندادند...

آخ، امان از وقت‌هایی که هیچ‌کدام جواب نمی‌دهند.

تو تسلایی نداری و فقط باید صبر کنی تا زمان بگذرد.

می‌گذرد؟

.

.

این آدرس کانال تلگرام من است که قرار است زین پس آنجا هم بنویسم.

.

نوشتن
به تماشای جهان مبهوتم؛ در اندک مجالِ خواندن و نوشتن اگر روزی نتوانم بنویسم، مرده‌ام.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید