عشق غریبی که یان آندرهآی ۲۳ ساله را به نامهنگاریهای بیوقفهی پنجساله با مارگریت دوراس ۶۱ ساله میکشاند، که نه امید پاسخی هست نه راه گریزی از آن؛ همیشه برایم جذاب بوده. عشقی که به مدت ۲۱ سال تا دم مرگ دوراس ادامه پیدا میکند.
بالاخره فرصتی دست داد تا به مناسبت سالمرگ دوراس، مطلبی دربارهاش بنویسم که در کانال پیرنگ منتشر شده است.
«امروز یکشنبه است، سوم مارس ۱۹۹۶، حدود هشت صبح. قلب از تپیدن باز میماند. توی بسترتان هستید، کوچهی سنبنوآ. جان سپردهاید.»
اینها را یان آندرهآ مینویسد. یان آندرهآی چهل و پنج ساله. شوریدهی همیشه حاضر. حیّ و حاضر، در شانزده سال پایانی عمر دوراس. حالا، نشسته بر بالین مرگ مارگریت دوراس هشتاد و دو ساله. واگویه میکند: «پس مردهاید شما. تنها. تنها روانه شدن به وادی مرگ، اینطور میشود گفت. و من اینجا هستم.» یان آندرهآ آنجاست. تنها. بعدِ شانزده سال جداییناپذیری. شانزده سال پرسه زدن در حوالی دوراس. در اتاق دوراس. که دوراس کلمهها را هجی میکند و یان مینویسد. که دوراس به سفر میرود و یان پیشاپیش او مقیم سفر است. که یان، دیگر آن دانشجوی بیست و سه سالهی فلسفه نیست که اول بار خیلی اتفاقی کلمههای دوراس را در کتاب «اسبهای جوان تارکینیا» خواند و شیفتهی جهان داستانی دوراس شد و سپس شروع کرد به خواندن تمام کتابهایش، تمام عنوانها، ماجراها، تمام کلمهها. مشعوف اسم نویسنده، هر جملهاش، یکیک کلمههای مکتوبش. آغاز شوریدگی. «دوراس برای من شده است نفسِ نوشته.»
و بعد دست به کار نامهنگاری شد. چند نامه در روز. بیوقفه، پنج سالِ تمام، بی امکان دریافت پاسخی از جانب نویسندهی محبوبش. «دلم را به این سادهلوحی خوش میکنم: بالاخره روزی برایم یکی دو کلمه مینویسد.» خواندن کتابهای دوراس را ادامه میدهد. هر مطالعهی دیگری جز آن را کنار میگذارد. درس را رها میکند. دست به هیچ کاری نمیزند. که مگر راهی بیابد به خلوت دوراس. تا اینکه روزی دوراس شصت و شش ساله در سال ۱۹۸۰ به یان بیست و هشت ساله میگوید: «بیایید اینجا... لبی تر میکنیم با هم.»
یان در روز ۲۹ ژوئیه ۱۹۸۰ سوار اتوبوس میشود به مقصد دوراس. «میآیم. و میمانم.» یان آندرهآ راه مییابد به خلوت دوراس. پس از آن بارها از جانب دوراس رانده میشود. دوراس چمدانش را از پنجره پرت میکند بیرون و میگوید: «نمیتوانم تحملتان کنم. بروید و دیگر برنگردید. تمام شد.» اما یان هر بار میرود و باز برمیگردد. «در میزنم. در را که باز میکند، میگوید: بیرونتان هم که میکنم باز برمیگردید، اصلاً لیاقت ندارید، چه موجود عجیبی، واقعاً غیرممکن است.» آنقدر رانده میشود و آنقدر برمیگردد تا که ماندگار میشود. تا دم مرگ. تا سوم مارس ۱۹۹۶. و بعدتر. تا روزی که بتواند دل بکند از اتاق دوراس. «آن اتاق کلمه و اتاق نوشتن حال از بین رفته است.»
دوراس چند هفته پیش از مرگ به یان میگوید: «خودتان خواهید دید که بدون من، زندگی بدون من، چقدر سخت میشود برایتان، و تقریباً ناممکن.» پیشبینی دوراس درست از آب درمیآید. او عاشقاش را خوب میشناسد. یان قریب به دو سال بعد مرگ دوراس خودش را در اتاقی محبوس میکند. میان تهماندهی غذاهای آماده، بوی تعفن، مگسها، پاکتهای خالی سیگار و بطریهای تهی از شراب. حتا به گورستان مونپارناس، به نزد دوراس هم نمیرود. «پای به گورستان رفتن ندارم، هیچجا نمیتوانم بروم، همینجا میمانم، میروم دوباره دراز میکشم، سیگار میکشم، انتظار میکشم، بیفایده.»
اینها به طول میانجامد تا ۳۰ ژوئیه ۱۹۹۸. که یان از خودش به ستوه میآید. «حالا که نتوانستم خودم را سربهنیست کنم، که هیچ اتفاقی نیفتاده و از گرسنگی هم نخواهم مرد، و عمر هم رسید به اینجا، پس بهتر است زنده بمانم، زندگی کنم، هیچ رغبتی هم به خودکشی ندارم، پس باید بنشینم برای خودم چرت و پرت ببافم.» و زنگ میزند به مادرش، که بیاید دنبالش. و با او، کوچهی سنبنوآ را ترک میکند. در خیال، صدای دوراس را میشنود که به او میگوید: «از این به بعد زندگی میکنید، درستش هم همین است... همانجا پیش مادرتان بمانید، حالتان بهتر میشود، میتوانید بنویسید، شخص من را موضوع کتابتان کنید، چیز بدیعی است، من حالا در کنارتان هستم، از عهدهی نوشتن برخواهید آمد...» و یان گویی تنها کسی است که از دوراس چیزی میداند، حضور دوراس و غیابش را میشناسد، شروع میکند به نوشتن دربارهاش. همین را بلد است. همین محنت شگفت را، نوشتن از دوراس را.
«دوراسم من. این گفتهی شماست، وقتی هنوز چند روزی به سوم مارس ۱۹۹۶ مانده بود. بعد اضافه میکنید: «دوراس تمام شد. دیگر نمینویسم.»» تمام نمیشود دوراس برای یان. ادامه میدهد دوراس را در کتابش؛ «همان عشق.»
«۲۱ نوامبر، بعدازظهر، کوچهی سنبنوآ
ی.آ: دربارهی خودتان چه میگویید؟
م.د: میگویم دوراس.
ی.آ: و دربارهی من؟
م.د: بیاننشدنی.» *
*از کتاب «نوشتن، همین و تمام.»
منبع: همان عشق، یان آندرهآ، ترجمهی قاسم روبین، انتشارات نیلوفر
این مطلب، اول بار در این آدرس منتشر شده است.