گاهی نمیشه یکسری کارها رو توضیح داد. واقعاً نمیشه، یجورایی زبان قاصره. باید خودت بچشیش.
داشتم فکر میکردم اگه یک شبانهروز به آدمی که یک عمر لب به عسل نزده و فکر میکنه خیلی بدمزهست، از شیرینی و خوشمزگیِ عسل بگیم آیا نظرش برمیگرده؟ شاید مناسبترین راه برای اینکه با حقیقت روبرو بشه این باشه که خودش امتحانش کنه وگرنه به قول معروف با حلوا حلوا گفتن که دَهَن شیرین نمیشه.
برای توصیفِ عسل یکسری کلمات مثل خوشمزه، شیرین، لذیذ و امثالش هست که میشه ازشون استفاده کرد، ولی برای بیان بعضی چیزها کلمه نداریم، اینکه براشون کلمه نداریم به معنای این نیست که میشه انکارشون کرد یا دیگران رو متهم کرد به دروغگویی. اصلاً شاید از عظمتِ اون کارهاست که کلمهای برای توصیف ندارن.
امروز یکی بهم گفت: «اون کاری که گفتین انجام دادین و تو یکسال نتیجه گرفتین، با عقل جور در نمیاد. راست گفتین؟؟» و من کلمهای برای توصیف نداشتم و ندارم و شاید هرگز نخواهم داشت، فقط میتونستم بگم: «تو هم تلاش کن ببین میشه یا نه؟»
به قول ریچارد باخ: «سر در نمیآورم چرا توی این دنیا هیچ کاری سختتر از این نیست که پرندهای را متقاعد کنی که آزاد است و میتواند این واقعیت را به خودش ثابت کند، به شرط آنکه کمی برای تمرین و تلاش وقت بگذارد! چرا باید آنقدر دشوار باشد؟»