حمیدرضا مکتبی
حمیدرضا مکتبی
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

حداقل ممکن، خیلی چیز‌ها را ناممکن می‌کند.

سر هر شش‌هزارتا کارکرد که ماشین را برای تعویض روغن به مکانیکی می‌برم همیشه آقای تعمیرکار، کارهای اضافه‌ای نیز برایم انجام می‌دهد. مثلا باد لاستیک‌ها را چک می‌کند، روغن ترمز و هیدرولیک را چک می‌کند یا اگر موتور صدای عجیبی بدهد دنبال علت آن می‌گردد و ... .

برای من این یک مسئله عادی بود. وقتی ماشینم را برای تعویض روغن می‌برم، کل ماشین چک می‌شود و خیالم حداقل تا مدتی راحت خواهد بود که ماشینم سالم است. تا اینکه یک بار، فردی که همیشه ماشین را تعمیر می‌کرد حضور نداشت و قرار شد فرد دیگری روغن موتور را تعویض کند و همین کار را هم کرد. ولی فقط همین کار را کرد! هیچ چیز دیگری را نگاه نکرد و حتی نپرسید که آیا می‌خواهم باد لاستیکم چک شود. با اینکه می‌توانست هزینه اضافه‌ای در ازای آن‌ها دریافت کند.


در حقیقت فرد تعمیرکار جدید کاری که از او خواسته بودم را انجام داد. مشکلش هم همینجا بود. فقط همان کار را انجام داده بود. من خواسته بودم روغن موتور ماشینم عوض شود. چیز دیگری نگفته بودم. البته که وقتی پرسیدم «باد لاستیک رو هم چک می‌کنید؟» باد لاستیک را هم تنظیم کرد. ولی حسی که من از کار فرد اول داشتم کجا و این تجربه جدید کجا!

در واقعیت اما من حتی از کیفیت کار آن دو عزیز سر در نمی‌آورم ولی دوست دارم وقتی ماشین را به تعمیرگاه می‌برم همه کاری برایش انجام شود. همانطور که وقتی به پزشک مراجعه می‌کنم دوست دارم معاینه‌اش کامل و دقیق باشد نه اینکه نسخه از پیش نوشته برایم بنویسد و همینطور تجربه‌های مختلف دیگری که همه ما در ارتباطات هر روزه‌مان با آن روبه‌رو می‌شویم.

ما معمولا افراد گروه اول را با عبارت «با وجدان» یا «خفن» یاد می‌کنیم. به آن‌ها بیشتر اعتماد می‌کینم. اگر قرار باشد پزشک یا تعمیرکاری را به کسی معرفی کنیم آن‌ها را معرفی می‌کنیم. آن‌ها خاطره خوبی برای ما به جا می‌گذارند.

افراد گروه دوم نیز (معمولا) کار اشتباهی نمی‌کنند. آن‌ها کاری که از آن‌ها خواسته شده را انجام می‌دهند؛ نه کمتر و نه بیشتر! با این‌حال ممکن است آن‌ها را با این‌عبارات به یاد می‌آوریم: «دل به کار نمی‌داد» یا «از زیر کار در رو بود».

توجه داشته باشید که این‌ها صرفا حس ما نسبت به آن آدم‌هاست و ممکن است که در مثال ما آن فرد تعمیرکار اول، روغن سوخته را به من انداخته باشد.

اینجا بود که من به عبارتی به نام «حداقل ممکن» یا «حداقل لازم» علاقه‌مند شدم. (خودم اولی را می‌پسندم). به قول دوستی، اول حداقل ممکن را تعریف کنیم:

طبق ویکی‌پدیا حداقل ممکن، حداقل مقدار ممکن ولی کافی‌ست که برای هدف‌مان، قابل قبول، مناسب و یا لازم است.

این عبارت نه لزوما مثبت است نه لزوما منفی. بستگی دارد از چه زاویه‌ای به آن نگاه می‌کنیم.

در زندگی ما می‌توانیم (و همین الان در اطراف خود شما هستند کسانی که) با حداقل‌های ممکن سر کنیم. برای ایجاد و تثبیت عادت‌های جدید-به نظر من- باید از حداقل‌های ممکن شروع کرد. اگر میخواهید کتاب خوان شوید در چک لیست خود برنامه خواندن کتاب دارید و می‌خواهید آن را به عادت تبدیل کنید، باید حداقل در روز یک پاراگراف کتاب بخوانید. اگر از آسمان سنگ هم ببارد خواندن یک بند از کتاب ممکن است، حداقل کار ممکن!

برای پیشرفت نباید دیدگاه حداقلی داشت. بعضی‌ها به صورت پیش‌فرض این روحیه را دارند. ساده‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین کارها را نیز به نحو احسنت و با حساسیت انجام می‌دهند. بعضی‌ها اما، کار محول شده را صرفا برای اینکه نق‌نق مدیر، پدر و مادر و یا دوستانشان را نشنوند، انجام می‌دهند. تاثیر این دیدگاه‌ها را در خروجی کار هم به وضوح می‌توان مشاهده کرد. و همینطور در حس خود فرد نسبت به کار نیز تاثیر گذار است. از آن کار به مرور بدش خواهد آمد. و یا اینکه از آن کار از ابتدا بدش می‌آمده است!

از طرفی این روحیه بسیار تاثیرگذار است. به مرور باعث ایجاد چرخه‌ای از اتفاق‌های مثبت می‌شود. وقتی کار خود را کامل و به بهترین نحو انجام می‌دهید مسلما خروجی کار -به نسبت- کیفیت خوبی خواهد داشت. احتمالا احساس ارزشمندی خواهید کرد. بقیه افراد تیم و یا کسانی که به نحوی درگیر کار شما هستند، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، به هرحال متوجه کار و تلاش شما خواهند شد. این امر باعث دلگرم شدن شما می‌شود. کار بعدی را بهتر انجام خواهید داد. در کارتان رشد خواهید کرد. موقعیت‌های بهتر و بیشتری برایاتان به وجود خواهد آمد و ... .

با این حال همه آدم‌ها روزهای خوب و بد دارند. روزهایی هستند که ما بهترین خودمان نیستیم و این نباید ما را ناامید کند. گاهی دلسرد می‌شویم. گاهی تسکی که پیش‌روی ماست با علایق ما جور نیست ولی کار مهم و لازمی است و ما مجبور به انجام دادن آن‌ها هستیم. با این همه باید به تلاش کردن ادامه دهیم. مهم‌ترین نکته این است که نباید عادت کنیم که بهترین خودمان نباشیم. همانطور که گفتم با حداقل ممکن نیز می‌شود کار را به سرانجام رساند ولی نباید به آن عادت کنیم.

حداقلی نباشیم. حتی اگر گاهی مجبور بودیم ولی به آن عادت نکنیم.

و از طرف دیگر ماجرا نباید به وسواس افتاد. اتفاقی که ممکن است پیش بیاید ایده‌آل گرایی است. یعنی هیچ وقت هیچ کاری را به سرانجام نمی‌رسانیم چون فکر می‌کنیم کار، باید/ می‌تواند بهتر باشد.

اگر از این دو تله به سلامتی عبور کنیم، همیشه امکان ارتقا و بهتر شدن برایمان ممکن خواهد بود. خودتان را جای یک مدیر بگذارید. اگر مدیر درست‌و‌حسابی باشید که به دنبال رشد کسب‌وکارتان باشید همیشه به دنبال افرادی از این دست هستید که همیشه کارها را کامل انجام می‌دهند. درضمن ارزش و قیمت خودتان را بدانید! برای کاری زحمت بکشید که پیش خودتان راضی باشید.

در پایان، این مطالبی که نوشته‌ام در حقیقت تلنگری به خودم است تا به یاد داشته باشم در قبال زندگی‌ام مسئولم. و خیلی از آن‌ها نظرات شخصی‌ام هستند و به احتمال قوی فرسنگ‌ها از واقعیت به دور هستند پس حتما با دید نقد آن را مطالعه بفرمایید. بسیار خوشحال می‌شوم نظرات و پیشنهادات شما عزیزان را بشنوم.

دلنوشتهزندگیرشدفردی
عاشق تجربه‌های جدیدم ولی از این شاخه به اون شاخه پریدن می‌ترسم و این نفرین منه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید