چند وقت پیش بود که برای بار اول نظریه پنجره شکسته را خواندم، خب البته این نظریه در مورد جرم شناسیست و میتوانید اینجا تا حدودی با آن آشنا شوید؛ برای من اما، اسم و ماجرای پشت این تئوری، به مراتب جالبتر بود.
شما هم بیشک خانهها یا اماکن بدون سکنه را در سطح شهر دیدهاید. قاعدتا در روزهای اولِ خالی بودنشان فرق زیادی با سایر خانهها نداشتند _حداقل در ظاهر_ اما به مرور زمان توپ پسربچه همسایه، وزش باد شدید، گرد و خاک و ... این خانهها را متمایز میکند.
کسی برای شکسته شدن پنجره بازخواست نمیشود، سقفاش تعمیر نمیشود، نمای خانه و در و دیوارها تمیز نمیشوند.
این خانه بیصاحب است.
همین جمله کافیست تا یک خانه تبدیل به سیبل برای تمرین نشانهگیری بچههای مدرسه محل شود، یا پاتوق افراد بزهکار یا معتاد شود،احتمالا روی دیوارهایش جملات قصار هم بنویسند؛ البته اگر خانه خوششانسی باشد شاید فقط خاک بخورد.
اینها همه افکاری بودند که با سرعت زیادی از ذهن من میگذشتند.
ما انسانها هم مثل یک ساختمانیم با ویژگیهای مختلف و رنگارنگ، با صفات خوب و بد، با عقاید مختلف. یکی خانه کوچکی است که اگر رونق ندارد صفا دارد، دیگری اما کارخانه است، بزرگ و قدرتمند، اما فشنگ تولید میکند.
تجربیات و اتفاقاتی که در طول زندگی برای ما اتفاق میافتند دقیقا مثل شوت محکم آن پسربچه با توپ چهلتیکه است، اگر شکستیم باید شیشه را عوض کنیم، نباید منفعلانه با اتفاقات برخورد کنیم که بعد از توپ نوبت سنگ است. باید هر چند وقت یکبار خودمان را بازسازی کنیم، رنگی بزنیم، وسایل اضافی را دور بریزیم شاید باید نقشه ساختمان را عوض کنیم و از نو بسازیم و یا تنها یک اتاق ته حیاط اضافه کنیم.
شما اگر ساختمان بودید، چه ساختمانی بودید؟
لطفا اگر نظر، پیشنهاد و انتقاد دارید، با گذاشتنش خوشحالم کنید!
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم / موجیم که آسودگی ما عدم ماست