Herman
Herman
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

دریای تاریک

شبی به آسمان خیره شده بودم

شب مانند یک دریای تاریکی بود که ماهی های درخشان در آن میدرخشیدند .

و من محو زیبایی های آنها شده بودم

دلم میخاست من هم مثل ماهی های درخشان در دریای تاریک بدرخشم اما نمیتوانستم!

روزی به پدرم گفتم

پدر من میتوانم به دریای تاریک بروم ؟

پدرم گفت : معلومه که میتونی فقط کافیه سعی و تلاشتو بکنی

همان لحظه بود که من دست از خیره شدن برداشتم و رفتم تا برای خواسته هایم کوشش کنم .

بعضی از ادم ها مانع تلاش من میشدن

و من را تحقیر میکردند ....

و من با گریه پیشه پدرم رفتم و بغلش کردم آن هم من را محکم بغل کرد

بغلش مثل یک دریا بود که غرق آن شدم

و ارامشی نصیب من شد .

پدرم همان لحظه گفت

دخترم ادم ها مانع پیشرفت تو میشن

ولی تو نباید به آنها توجهی کنی

دخترم به من قول بده که تلاشتو میکنی

ثابت کن که میتونی و قدرتتو بهم نشون بده

من هم که از پدرم امید گرفته بودم با خوشحالی رفتم ولی وسط راه زمین میخوردم

انقدر بد زمین خوردم که دیگه میخواستم دست از تلاش بردارم و نا امید شده بودم

که اون موقع یاد حرف های پدرم و قولی که بهش داده بودم افتادم

و هرگاه که حرف های پدرم زیر گوشم زمزمه میشد به ادامه مسیر زندگیم ادامه میدادم

تا سر انجام به هرآنچه که میخواستم دست یافتم

کلمات میتونن زندگی مارو تغییر بدن

حتی کوچیک ترین کلمه !


دریای تاریکآسمان شب
من تمام شده ام؛ یک نقطه کنارم بگذارید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید