ویرگول
ورودثبت نام
محسن حسن نژاد
محسن حسن نژادبازی با کلمات یک سرگشته
محسن حسن نژاد
محسن حسن نژاد
خواندن ۶ دقیقه·۵ ماه پیش

استعلاء(Transcendence) به چه معنا است؟

مقدمه و طرح مسأله

مفهوم استعلاء یا Transcendence یکی از مفاهیم بغرنج در فلسفه پساکانتی است. مفهومی که مواجهه با آن برای کسی که در قلمرو فلسفه تکاپو می‌کند اجتناب‌ناپذیر است و با این حال دریافت یک صورت‌بندی قابل فهم از آن کار آسانی نیست. معمولاً حین درگیری با متون اصلی فیلسوفان، این حالت به خواننده دست می‌دهد که بالاخره به فهمی از این مفهوم دست یافته است، با این حال برداشتن چند گام دیگر در متن کافی است تا این حالت از بین برود. مشکل این است که رخداد استعلاء یک مفهوم تعریف‌پذیر به سیاق جنس و فصلی نیست. حتی تعریف کارکردگرایانه‌ آن هم حاصلی ندارد. استعلاء یک رخداد است که فلسفه‌های استعلائی در پی برانگیختن تجربه آن رخداد در خوانندگان خود هستند. اما استعلاء به چه معنا است؟ و چگونه می‌توان گذار به مواجهه استعلائی را تجربه کرد؟

استعلاء در کانت

مفهومِ «چرخش استعلائی» عنصر لاینفکی از فلسفه کانت است و درک رایج فلسفی از مواجهه استعلائی با جهان بدون شک به آراء کانت وابسته است. وی مفهوم چرخش استعلائی در فلسفه را مستلزم پرسش از شروط امکان علم و شروط امکان تجربه می‌داند. یک تلقی خامدستانه از تعبیر کانت می‌تواند ما را بر آن بدارد که فلسفه دانشی مرتبه دوم است که اموری پیشاپیش محقق مانند علم و تجربه را از منظر مرتبه دوم مورد مطالعه قرار می‌دهد و این تلقی خطا را ایجاد می‌کند که فلسفه دانشِ علم‌شناسی یا تجربه‌شناسی است. این تلقی ما را بر آن می‌دارد که بینگاریم فلسفه در جست‌وجوی تحقیق در روابطی علّی(Causal) است که علم و تجربه به تبع آنها تحصیل می‌شود.

اما خطا بودن این فهم در این نکته آشکار می‌شود که علیّت در اندیشه کانت خود مقوله‌ای است که تنها در محدوده واقعیت پدیداری و تجربی قابل استعمال است و پیش از تکوین این قلمرو از حیث رتبی نمی‌توان آن را دست کم در معنای رخدادی علیّت(که وابسته به توالی و تعاقب رخدادها است) به کار برد. از آنجا که در بستر تفکیک نومن(امر فی‌نفسه) از فنومن(امر ظهور یافته) کانتی حتی موجود یا معدوم بودن بر امر نومنال قابل اطلاق نیست، این دقیقه ما را به این فهم کلیدی هدایت می‌کند که در بستر چرخش استعلائی، شرط امکان علم و تجربه عین شرط امکان چیزها است. در واقع از آنجا که چیزها تنها در پرتو تمایزهای مقولی فنومنال به مقام ظهور می‌رسند، علم مفهومی و چیزها در قلمرو فنومنالیته که تمام جهانِ متعلق تجربه است بر یکدیگر منطبق می‌شوند. این انطباق چیزها با مفاهیم دقیقاً سویه ایدئالیستیِ ایدئالیسم استعلایی کانتی است.

استعلاء در هوسرل

چرخش استعلائی در فلسفه هوسرل جنبه‌ای رادیکال‌تر پیدا می‌کند و سویه ایدئالیستی چرخش استعلائی در آثار وی به نحوی آشکارتر خودش را عیان می‌کند. هوسرل با صورت‌بندی تمایز میان منِ طبیعی و منِ استعلائی، آغاز فلسفه را منوط به گذر از من طبیعی به من استعلائی دانسته و عملِ اپوخه یا تعلیق پدیدارشناسانه را لازمه این گذار معرفی می‌کند. منِ طبیعی، منِ میان اشیاء و موجودات است و از روابط علم الاشیائی حاکم بر اشیاء تبعیت می‌کند اما منِ پدیدارشناسانه از چیزی در میان اشیاء بودن، گذر کرده و به عنوان عنصرِ قوام‌بخشِ شیءبودگیِ اشیاء خودش را نمایان می‌کند.

وی با تکیه بر فرآیند دکارتی شک و اپوخه باورهای پیشاپیش موجود این دعوی را پیش روی ما قرار می‌دهد که دکارت علی رغم کشف قلمرو منحصر فردی به نام اگو یا سوژه در نهایت آن را همچون چیزی در میان چیزهای جهان می‌انگارد و به خاطر عدم گذار از این پیشداوری که «علم ایدئال ساختاری هندسی دارد» در نهایت این اگوی کشف شده را به عنوان یکی از مقدمات استنتاجی برای کشف چیزها در جهانِ اشیاء قرار می‌دهد و اگو را مجدداً به درون قلم علم الاشیائی پرتاب می‌کند. اما با نفی این پیشداوری مجال آن مهیا می‌شود که سوژه التفات خود را به نفس دادگیِ پدیداریِ نزد اگو معطوف کند. این اگو دیگر نه یک چیز میان چیزهای جهان بلکه شرطی است که دادگی اشیاء تنها به تبع حضور او و حضور برای او ممکن می‌شود. بنابراین به تبع اپوخه پدیدارشناسانه، اگوی طبیعی که تابع قواعد علّی و طبیعی است به اگوی استعلائی مبدل می‌شود و به تبع این گذار معادله اینهمانی وجود و حضور برای او آشکار می‌گردد.

فطرت ثانی ارسطو و استعلاء

گذار از دادگی غیر مفهومی به دادگی مفهومی، گذار از تجربه فنومنالیته به احراز شروط امکان آن و در نهایت گذار از من طبیعی به من استعلائی، همگی سیاقی واحد را تداعی می‌کنند که در بحث ارسطو در باب فطرت اول و ثانی قابل رؤیت است. در روایت ارسطو، فلسفه محتاج خروج نفس انسانی از فطرت یا طبیعت اول به فطرت و طبیعت ثانی است و میان این دو فطرت در نفس انسان با دو طبیعت در جهان پیوند وجود دارد. همان گونه که ارسطو نفس انسان را متشکل از دو طبیعت تلقی می‌کند، اشیاء نیز از دو طبیعت و ماهیت برخوردارند که عنوان طبیعت اول و ثانی به آنها اطلاق می‌شود. تفاوت این طبیعت اول و ثانی در آن است که طبیعت اول جزئی است اما طبیعت ثانوی کلی و مفهومی است و میان افراد نوع مشترک است. به عبارت دیگر، آن کلی که طبیعت ثانوی اشیاء است در حکم کلی طبیعی است که شرط امکان و تحقق افراد آن نوع است. به همین جهت رابطه میان من طبیعی و من استعلائی را می‌توان صورت‌بندی مجدد گذار از فطرت اول به فطرت ثانی در ارسطو تلقی کرد.

دلالت نوافلاطونی تفکر استعلائی

اما آنچه که در واقع مغفول می‌ماند آن سویه نوافلاطونی تفکر استعلائی است که از آن جدایی ناپذیر است. در طرح نوافلاطونی ما با چهار سطح حقیقت مواجهیم. احد، موناد یا وجود لاموجود در نقطه سرآغاز این هرم قرار می‌گیرد که موجودیت و نه معدومیت را نمی‌توان به آن اطلاق کرد. به نحو عام می‌توان گفت احد فاقد وصف شیئیت است. پس از آن نوس یا عقل الهی مواجهیم که تمایزهای میان اشیاء به تبع آن ممکن می‌شود و قلمروی است به نحو انفکاک‌ناپذیر ایدئال که کهن‌الگوها و صورت‌هایی که درون خود حمل می‌کند که تمایز میان اشیاء تنها به تبع آنها ممکن است. دو لایه بعدی مشتمل بر پسوخه یا نفس و جهان مادی است. در روایت نوافلاطونی نفس در فطرت اول دچار جهان غیرمفهومی مادی است اما با گذار به فطرت ثانی توجهش به نوس و عقل الهی معطوف می‌شود و سرشت مفهومی اشیاء پی می‌برد. در واقع موناد تنها از طریق سریان یافتن در عقل الهی و متصور به صور عقل گشتن مجال تمایز و تبع ظهور در مقام شیئیت را پیدا می‌کند. بدین ترتیب، گذار از فطرت اول به فطرت ثانی یا گذار توجه نفس انسانی از ماده به عقل در حکم گذار از تجربه غیرمفهومی به مواجهه مفهومی با جهان و کشف شروط امکان شیئیت اشیاء و جهان‌بودگی جهان است.

جمع‌بندی

به طور خلاصه چرخش استعلائی می‌توان به مثابه گذار التفات از «منِ در جهان» به «من مقوم جهان» تلقی کرد. اما آنچه محل شگفتی است امکان احرازِ من به مثابه عنصر مقومی است که جهان را که ماهیتی بین‌الاذهانی دارد به نحو منفرد قوام می‌بخشد. در نگاه اول به نظر می‌رسد که هر من، موجودیتی تکینه و متمایز است و من‌های بسیاری در جهانِ پدیداری همچون دیگری خودشان را برای ما آشکار می‌کنند و این سخن صحیح نیز هست چنانچه من را به مثابه امری روانشناسانه در نظر بگیریم اما تنها زمانی جهانی بین‌الاذهانی قوام خواهد یافت که منِ مقوم جهان، که آن را منِ استعلائی نامیدیم، از من‌های روانشناختی متمایز بوده و بین آنها مشاع باشد. در غیر این صورت، سولیپسیزم اجتناب‌ناپذیر خواهد شد. بدین ترتیب، روایت پدیدارشناسانه ما را به ملاقات من‌های بسیار، یا همان من‌های روانشناختی، در منِ استعلائی خواهد رساند. در واقع این حرکت مشابه ملاقات نفس با عقل در اندیشه نوافلاطونی است. قوام جهان و قوام دانش بر آن است که نفس مجال ملاقات با عقل یا نوس را داشته باشد و این در حکم ملاقات انفاس با یکدیگر در قلمروی به نام عقل است که بین‌الاذهانیت به تبع آن ممکن می‌شود.

فلسفهپدیدارشناسیکانت
۲
۱
محسن حسن نژاد
محسن حسن نژاد
بازی با کلمات یک سرگشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید