محسن حسن نژاد
محسن حسن نژاد
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

در ستایش جامعه‌ گریزی

من یک جامعه گریز هستم.

نه این که لزوماً ساکت و کم حرف باشم اما گاهی دلم می‌خواهد کاملاً در خلوت خود غوطه‌ور شوم.

نه این که با مردمان لزوماً در دشمنی باشم. اما از رفتار مردمان و نهادهای اجتماعی به تنگ می‌آیم.

مردم را دوست دارم اما بودن با آن‌ها مرا خسته می‌کند. خسته و فرتوت.

یک جامعه‌گریز میان مردم قدم می‌زند. صدای آن‌ها را می‌شنود و با آن‌ها هم کلام می‌شود. اما همیشه یگ ترس با انسان جامعه‌گریز عجین است!

ترس از یکی شدن با رمه. ترس از میان‌مایگی.

میان‌مایگی چیست؟ یک مثال حقیقت امر را خوب شرح می‌دهد. سیب عطر خاص خود را دارد. مرکبات نیز این‌ گونه‌ اند. هویچ و سبزیجات و پیاز و سیب‌زمینی هم همین‌طور. حال همه‌ی آن‌ها برای مدت قابل توجهی در کنار هم در یک ظرف در یخچال بگذارید. پس از مدتی با بویی عجیب آزاردهنده مواجه می‌شوید که بوی هیچ کدام از آن‌ها نیست اما از ترکیب نابهنجار آن‌ها ساخته می‌شود.

این اتفاقی است که هر دم در جامعه می‌افتد و همان چیزی است که مرا از جامعه گریزان می‌کند!

اگزیستانسیالیسمجامعه‌گریزیمیانمایگی
بازی با کلمات یک سرگشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید