محسن حسن نژاد
محسن حسن نژاد
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

صدای سکوت

می‌دانی مساله از کجا شروع می‌شود؟

از همانجا که می‌خواهی حرفی را بگویی اما سخن دیگری از زبان جاری می‌شود

چه کسی گفت که اندیشه افسار کلام را به دست دارد؟

هر جور که فکر می‌کنم انگار کلمه مسیر خودش را می‌رود

رام نمی‌شود

اسب سرکشی است! می‌خواهد آنچه که صاحب آن مکتوم کرده است را بر ملا کند!

دلم ‌می‌خواهد دور شوم

از شهر

از این ساختمان‌های بلند

از این قیل و قال‌های هر روزه که راه به جایی نمی‌برند

خودم را روی تخت رها می‌کنم و قل می‌خورم

به خودم می‌پیچم

دیوار را تماشا می‌کنم

نور غروب را در آغوش بگیرم و خود را رها کنم

همه چیز بازی است

در افق‌های دوردست به دنبال چه می‌گردیم؟

اگر همه چیز بازی است، چرا کودکانه خودمان را در این بازی‌ها غرق نکنیم؟

چه چیز ما را از کودکی باز می‌دارد؟

چه می‌شود که در گنداب روزمرگی، مرگی روزانه را تجربه می‌کنیم؟

چرا رها شدن این قدر دشوار است؟

مگر در این زندان شهر به ما چه می‌دهند؟

دوست دارم در گوشه‌ای خودم را رها کنم

قید و بندها را خاک کنم

و کلمات را نشخوار کنم

در خلوت، سکوت راه خودش را از میان کلمات باز می‌کند

از موسیقای سکوت و رقص خلوت خوش‌تر ندیده‌ام...

سکوتخلوتحدیث نفس
بازی با کلمات یک سرگشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید