من نومیدانه بی هیچ تقلایی نظاره گرم، نه نای پیش رفتن دارم نه امیدی به بازگشت، از فاجعه برگشته ام، تنها نظارت گرم نابودی و فروریختن خویش را و جهان را... دیگر کاری از کسی ساخته نیست،« نجات دهنده در گور خفته است».