بارون در حال باریدنه و هرازگاهی هوای خنک میدَوه تو فضای نیمه ناریک اتاق. یک روز دیگه در حال اتمامه و من نتونستم کارهایی که تو ذهنم بود رو انجام بدم. صدای تو سرم میگه باید از این تعطیلات آخر هفته و روزهای آزادم استفاده کنم. اما همچنان این منم و هم این هزار کار نکرده!
دلتنگ یه صحبت مفصل در مورد مسائل مورد علاقهم هستم و به نظرم میرسه که باید مدتهای طولانی این دلتنگی رو تحمل کنم.
سال قبل این موقعها رو به یاد میارم که تو موقعیت جدیدی قرار گرفته بودم که واقعا برام تازگی داشت و تقریبا منو ترسونده بود. امسال با اینکه تجربیاتم بیشتر از سال قبله، اما فکر میکنم اگر مجددا در موقعیت مشابه قرار بگیرم بازهم برام سخت میشه و منو میترسونه. اینم از عجایب منه!
هوای بارونی این چند روز من رو به شدت دلتنگ آفتاب و نور کرده. یه قدری دلتنگ که وقتی دیروز با یکی از دوستام ویدیوکال میکردم ازش خواستم چند ثانیه دوربین گوشی رو رو به آسمون آبی روشن بگیره. من واقعا مثل یه آفتاب گردون نیاز شدید به نور دارم. بخاطر همین بیصبرانه منتظر روزای آفتابی پائیز هستم. نور آفتاب تو پائیز واقعا معجزهگر و زیباست، طلایی و ملایم.
خب، دیگه خداحافظ.
هِلویا🦒