حالتون چطوره:)
امیدوارم حالتون خوب باشه دوستان ویرگولی من 🤍
بعد از مدت ها میخوام چیزی بنویسم ...
راستش من خیلی حرف برای نوشتن دارم اما یه وقتا حتی حوصله نوشتن هم ندارم ؛ از وقتی که اومدم شهرمون همش در حال غصه خوردن بودم و به دلایل مختلفی حالم خوب نبود ، هرچند سعی میکردم تا وقتی هستم حداقل با خانواده وقت بگذرونم اما نشد اونطوری که میخواستم ...
و الان هم تقریبا کمتر از یه ماه دیگه میرم دانشگاه ، قرارع دوباره برگردم به اون خوابگاهی که به قول مادرم مثل زندون میمونه ...
اما من باز هم اونجا رو دوست دارم ، تنها که باشم بهتر میتونم به کارام برسم و به خودم بپردازم ، آدمایی که دنیاشون باهات متفاوت باشه سخت میشه خودتو با دنیای اونا وفق بدی و اونطوری که میخوای زندگی کنی .
من همیشه میام و خیلی کم پست های شمارو میخوندم
واقعا نوشتن یه نعمت بزرگه که نصیب هرکسی نمیشه !
چون همه نمیتونن بنویسن ، نه که نتونن ها نه ، بلکه انجام نمیدن
مثلا پدر مادرم اونا هم اگه یه کاغذ و قلم بردارن و شروع کنن به نوشتن از افکارشون ، از مشکلات و دغدغه هاشون ، قطعا بهتر میتونستن زندگی کنن ،
چون یه سری چیزا تا وقتی رو کاغذ نیاد واست مبهمه و نمیدونی چیکار کنی
درست مثل وقتی که میخوای واسه درست برنامه ریزی کنی وقتی همه درسایی که قرارع بخونی رو بنویسی، و به قسمت های کوچیکتر تقسیم کنی و سازماندهی شون کنی ، درس خوندن راحتتر میشه .
به نظرم همین که میاید اینجا مینویسید ، یکی از روزمرگی
یکی از مشکلاتش
یکی از کارش
یکی از کتابی که خونده
باعث میشه حالتون بهتر شه ،
یعنی وقتی مینویسید هنوز حالتون خوبه :)
چون یه وقتا به نقطه ای میرسی که دیگه حرفی واسه گفتن نداری
و فقط سکوت میکنی ...
منم روزایی که حالم بد بود اومدم بنویسم ، دیدم درونم پر حرفه ... اما حرفی واسه گفتن نداشتم
حتی بعضی پستای غمگینی که دوستان از حالشون میزاشتن رو میخوندم ، دلم میخواست حرفی بزنم تا آرومشون کنم اما نمیتونستم ، دست و دلم به نوشتن نمیرفت ، بنابراین فقط به لایک کردن بسنده میکردم ...
«نمیدونم چطور بیان کنم :/»
خلاصه اگه میتونی بنویسی ، میتونی حرف بزنی ، خدارو شکر کن :)
