اگر در خودم موارد زیر را حس میکنم پس بهتر است از همهکارۀ هیچکاره شدن حداقل بترسم؛ اگر نمیخواهم فکری برایش بکنم:
داشتن تعارض گرایش-گرایش: یادم هست در کتاب روانشناسی دبیرستان، اسم حالتی که یک نفر دو چیز را که تقریبا راه بهدست آمدنشان در تضاد باهم باشد، به اندازۀ هم بخواهد و دنبال هر دو باشد، تعارض گرایش-گرایش بود. هروقت میبینم بین در و دیوار انتخاب دو شغلیام که هر دو را باهم میخواهم، بیشتر از هر موقع آن درس کتاب جلوی چشمم میآید.*
نداشتن ممارست و رعایت نکردن «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود»: باید بترسم وقتی میبینم هرکاری را وقتی میتوانم به سرانجام برسانم که چند روز پشت سر هم چندین ساعت برای آن وقت بگذارم و بعد رهایش کنم و برای چند روزی سراغ چیز دیگری بروم.
بیصبری و رعایت نکردن «پول با زیاد شمردن زیاد نمیشود!»: باید بترسم وقتی بیشتر اوقات آرزوها و برنامههایم را مرور میکنم و هیچ برنامهای به یک ماه تداومم نمیرسد.اگر به چیزی علاقه دارم جوری برنامه میچینم که روزی چندین ساعت پای آن باشم و این یعنی بیصبری و حوصله نداشتن در نتیجهگیری یک کار بلندمدت.
فعلا خودش هنر است که فهمیدم مواد لازم را دارم! شما هم اگر خواندی ببین در خودت نداشتهباشی و گرنه خطرش برای تو هم هست.
*البته این روزها همین که کسی میتواند بین چند شغل انتخابی داشتهباشد خیلی با ارزش است.