کارشناسی ارشد فلسفۀ غرب
مواد لازم برای همهکارۀ هیچکاره شدن!

اگر در خودم موارد زیر را حس میکنم پس بهتر است از همهکارۀ هیچکاره شدن حداقل بترسم؛ اگر نمیخواهم فکری برایش بکنم:
- داشتن تعارض گرایش-گرایش: یادم هست در کتاب روانشناسی دبیرستان، اسم حالتی که یک نفر دو چیز را که تقریبا راه بهدست آمدنشان در تضاد باهم باشد، به اندازۀ هم بخواهد و دنبال هر دو باشد، تعارض گرایش-گرایش بود. هروقت میبینم بین در و دیوار انتخاب دو شغلیام که هر دو را باهم میخواهم، بیشتر از هر موقع آن درس کتاب جلوی چشمم میآید.*
- نداشتن ممارست و رعایت نکردن «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود»: باید بترسم وقتی میبینم هرکاری را وقتی میتوانم به سرانجام برسانم که چند روز پشت سر هم چندین ساعت برای آن وقت بگذارم و بعد رهایش کنم و برای چند روزی سراغ چیز دیگری بروم.
- بیصبری و رعایت نکردن «پول با زیاد شمردن زیاد نمیشود!»: باید بترسم وقتی بیشتر اوقات آرزوها و برنامههایم را مرور میکنم و هیچ برنامهای به یک ماه تداومم نمیرسد.اگر به چیزی علاقه دارم جوری برنامه میچینم که روزی چندین ساعت پای آن باشم و این یعنی بیصبری و حوصله نداشتن در نتیجهگیری یک کار بلندمدت.
فعلا خودش هنر است که فهمیدم مواد لازم را دارم! شما هم اگر خواندی ببین در خودت نداشتهباشی و گرنه خطرش برای تو هم هست.
*البته این روزها همین که کسی میتواند بین چند شغل انتخابی داشتهباشد خیلی با ارزش است.
مطلبی دیگر از این نویسنده
او هر آدمی نبود، بود؟ معلولی که گدایی میکرد...
مطلبی دیگر در همین موضوع
«هکسره» بلای جان ما شده!
بر اساس علایق شما
آن که «آه» میکشد!