شاید با خودتان بگویید که این عکس که عکس پراید نیست! درست است اما من با ماشین کاری ندارم. با دندهاش کار دارم چون واقعا به فکرم نمیرسید که کسی با داشتن چنین دندهای اینقدر سرخوش و باذوق باشد.
از همین روزهای گرم و دمکردۀ تهران بود که تاکسی اینترنتی گرفتم. فکرم جای دیگر که هیچ خیلی دور از این بود که بخواهد حواسم به اطراف و محیطم باشد؛ در را باز کردم و سوار پراید شدم. اول احساس کردم یک خورده جا کم و تنگ است. بعد چشمم به شئ بلندی افتاد که به لبۀ شانۀ دست چپم میخورد. راننده که نیمی از دکمههای پیراهنش باز بود و عینک دودی حرفهای به چشم داشت، با خنده به من نگاه کرد و گفت: «چیه؟! خب پراید آفرودیه دیگه داداش!». دنده به کل اتاق پراید زار میزد؛ به چه بلندی؛ شبیه دندۀ کامیون یا پاترول انگار. اما سر و شکلش شبیه دندهای بود که در عکس میبینید. سرش شبیه این ژله تزریقیها بود. راننده با تمام غرور و سرمستی خمی به بدنش داد و دنده را جا زد. راجعبه اینکه چطور کولر آبی را خنکتر کنیم سخنرانی میکرد. اما مدام دستش به دندۀ دوستداشتنیاش بود. جوری آنرا یک و دو جابهجا میکرد که باورم شده بود مقصدی که در آن پیاده خواهم شد مهمترین جا و کار من مهمترین کار است.
باید میبودید و میدیدید چقدر محیط کارش را دوست داشت. و از همان پراید که حالا آفرودی هم بود چطور لذت میبرد.