حدود 18 سال پیش دانشجو بودم قرار بود همراه یکی از دوستان برای پیگیری کاری که مربوط به وزارت علوم بود یک روزه برویم تهران و برگردیم .شش ساعت راه بود و تو اتوبوس خوابیدن سخت.فردایش هم میباست بر میگشتیم. هیچ جوره راه نداشت که نتونیم بخوابیم. اولین راه حل همه چی دراگ بود، ترکیبات خلاقانه. مثل الان هم نبود که هر چاقالی دستش یه پیپر و چهارتا برگ خشک اسپری thc خورده باشه. همه دسته بندی مخدرها به تریاک و حشیش و هرویین محدود بود علف هم اگر بود خیلی کم و برای رفع کتی حتی خلاف محسوب نمی شد اکس و شیشه هم کم کم تو تهران و مخصوصا اکباتان پا گرفته بود.
القصه، ساعت 12 شب از اساتید دوا باز راهکار ارایه شد، آلپرازولام. داروخانه راحت ترین مکان برای خرید هر چیزی بود و بلای نسخه هنوز همه گیر نشده بود. این شروع آشنایی ما با علم زیبای داروشناسی و تداخل های رنگارنگ بود. اصولا چیزی که برای دانشِ امروز من تداخل محسوب میشه اون موقع راه و روش درست ترکیب قرص ها برای رسیدن به بهترین تاثیر بود.
یک بسته آلپرازولام 0.5 خریدیم و با رفیق شفیق آقای ش.ن، مرد تنهای شب، نفری دو تا خوردیم چون نیمِ هر چیزی سوسل بازی به حساب می آمد.
300 کیلومتری با مقصد که ترمینال جنوب بود هنوز راه بود که من از خواب بیدار شدم و رفتم به سمت راننده که اجازه بگیرم و کنارش سیگار بکشم اما چند صندلی مونده به راننده چشمم به لیوان چای و نبات افتاد و تا راننده من رو دید بهش گفتم : " جناب، چای و نبات دارید؟ بنده فشارم افتاده" راننده که خودش شبیه کارکترهای انیمیشن های روسی بود قیافه شتک و موی بلند من رو یه برانداز کرد تو دلش دو تا فحش به چاقالیت بنده داد و لیوان چای نبات خودش رو که برای بعد نَشئه گی آماده کرده بود بهم داد. الان که فکر میکنم یحتمل کمی هم شیره درش حل کرده بوده وگرنه با دو تا آلپرازولام خالی نمی بایست وقتی به صندلی خودم بر میگشتم اون رودخونه زیبا رو کشف میکردم و همونجا کف اتوبوس میخوابیدم. متاسفانه یک ساعت نشده بیدارم کردن با لگد که پفیوز عملی بلند شو برو سر جات بتمرگ و این شد که شان دانشجو رو از دست دادیم.