علوم غریبه همیشه واسه آدمها یه جور کشش عجیب داشته، چون ما ذاتاً دنبال چیزایی هستیم که از فهم و درک روزمرهمون فراترن. یه جورایی دوست داریم به چیزایی که نمیتونیم با علم و منطق عادی توضیح بدیم، یه پاسخی بدیم. وقتی که تو زندگی پر از ابهام و ندانستهها میشیم، علوم غریبه مثل جادو، فال یا طالعبینی برامون یه جور راه فرار یا حتی کنترل کردن اوضاعه، حتی اگه بدونیم واقعی نیست.
نیچه یه جمله قشنگی داره که میگه: «وقتی انسان با علم جوابش رو پیدا نکنه، دست به دامان خرافات میشه.» این دقیقاً همون حسه. وقتی که علم یا منطق جواب سوالات عمیق و بزرگ زندگیمون رو نمیدن، یه حسی درونمون میگه شاید چیزای ناشناخته یا مرموز بتونن کمک کنن.
از طرف دیگه، علوم غریبه یه جور بازی با ذهنمونه. آدم باهاش میره تو دنیایی که مرز بین واقعیت و خیال محو میشه و این برامون خیلی هیجانانگیزه. انگار یه جور گریز از روزمرگی و قانونهای سخت دنیای واقعی، یه ورودی به دنیایی پر از راز و ناشناخته.
خلاصه، علوم غریبه یه راهه واسه اینکه آدمها هم احساس خاص بودن کنن و هم به اون حس کنجکاوی ذاتیشون که همیشه دنبال "رازهای دنیا"ست، یه جوابی بدن. این علوم همش به ما این حس رو میده که شاید یه چیزی ورای این دنیای عادی وجود داره که هنوز کشفش نکردیم.
این سوال واقعاً دو بعد داره و هر دوش میتونه درست باشه. از یه طرف، میشه گفت که گرایش به خرافات و علوم غریبه تا حدی نشوندهنده ضعف یا محدودیت عقلانیت بشره. علم و منطق همیشه نمیتونن همهی پرسشهای بزرگ زندگی رو جواب بدن، مخصوصاً وقتی بحث سر معنا و هدف زندگی یا مواجهه با ناشناختههای وجودی باشه. در این حالت، انسانها ممکنه به سراغ خرافات و علوم غریبه برن چون عقل و علم براشون کافی نیست. اینجاست که میشه گفت: ضعف در عقلانیت به نوعی اونها رو به این سمت میکشونه.
اما از طرف دیگه، این گرایش میتونه بخشی از نیازهای روانی و معنوی بشر باشه. انسانها همیشه دنبال معنا و هدف هستند، و علم لزوماً نمیتونه این نیاز رو برآورده کنه. علوم غریبه و خرافات به نوعی به آدمها این احساس رو میده که فراتر از جهان مادی و قانونهای خشک علمی، یه چیزی هست که میتونه براشون معنا بسازه. شاید این میل به باور به چیزای غیرعقلانی و مرموز در نهایت یه جور پاسخ به نیاز عمیقتریه که در ذات ماست؛ نیاز به اینکه در برابر پیچیدگیها و بیمعناییهای جهان، یه پناهگاه ذهنی داشته باشیم.
پس جواب این سوال به تعادل بین این دو دیدگاه برمیگرده: هم ضعف عقلانیت در مواجهه با برخی از سوالات بنیادین و هم نیاز ذاتی انسان به معنا و آرامش در برابر ابهامات زندگی. هر دوی اینها میتونن نقش داشته باشن.