حسین شورگشتی
حسین شورگشتی
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

جواهر سیاه

روزهای بیکاری گاهی عجیب‌ترین تصمیم‌ها را در ذهن می‌نشانند...

آن روز، وقتی بی‌حوصلگی به جانم افتاده بود، به خودم گفتم: چرا نه؟! ماشین را برداشتم و به دنیای اسنپ زدم تا مگر درآمدزایی کنم..

اولین مسافرانم چهره‌های گوناگونی داشتند؛ از خسته‌های روزگار تا سرخوش‌های لحظه‌ها. در این میان، زنی چادری سوار شد.. چادرش، سیاه و ساده، اما باوقار، تمام وجودش را احاطه کرده بود. وقتی پیاده شد، به خودم گفتم: «این روزها زنان چادری مثل جواهری نایاب شده‌اند؛ از هر ده مسافر شاید یکی از آن‌ها چادری باشد» همان لحظه در قلبم نذری کردم:

"امروز، از هیچ زن و دختر چادری کرایه نمی‌گیرم ، برای احترام به این حجاب و وقار؛ این شجاعت و ایمان.."

بعد از آن تصمیم، یک خواهر و برادر کوچک مسافران من شدند. پدرشان با تلفن گفت که آنها را به خانه خاله‌شان ببرم و کرایه را هم اینترنتی پرداخت کرده بود.

دخترک که چادر مشکی به سر داشت، بی‌صدا کنار برادرش روی صندلی عقب نشسته بود. چهره‌ای معصوم و چادری مشکی که او را بزرگ‌تر از سنش نشان می‌داد..

وقتی رسیدیم، به آن‌ها گفتم: «صبر کنید...»

نگاهی به داشبورد کردم، کرایه‌ای را که پدرشان پرداخت کرده بود برداشتم و در دست‌های کوچکشان گذاشتم. لبخندی زدم و گفتم:

**«به‌خاطر چادر قشنگت.»**

دخترک چند لحظه ساکت ماند. نگاهش چیزی میان تعجب و درک بود، انگار که نمی‌دانست چه واکنشی باید نشان دهد. پول را گرفت، آرام و مؤدبانه تشکر کرد و پیاده شد.

و من؟!

حسی که آن لحظه مرا فرا گرفت، با هیچ چیز قابل قیاس نبود. چیزی فراتر از ارزش مادی، احساسی از عشق، احترام، و ارزشی که ده‌ها برابر آن کرایه بود.

آن روز، تصمیم گرفتم این را برای خود تبدیل به یک سنت کنم. تصمیم گرفتم برای قدردانی از این حجاب و این انتخاب، دیگر از خانم‌های چادری کرایه نگیرم.

و چه خاطراتی که از این تصمیم نصیبم شد...

اگر شما هم در اسنپ و.. کار می‌کنید، پیشنهاد می‌کنم امتحانش کنید. ضرر نمی‌کنید، و شاید چیزی گران‌بها نصیب‌تان شود..

✍️حسین شورگشتی

اسنپچادرحجابحس خوب
طلبه و دانش‌پژوه رشته روانشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید