[ ح ]
[ ح ]
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

بغل و ماآچ آزاد شد.

بعد از اين ماجرا، قشنگ‌ترين لباس‌هايم را می‌پوشم، خوش‌بو ترين عطرم را می‌زنم، جلوی آينه؛ قشنگ خندیدن را تمرين می‌كنم.

می‌روم يک گلدانِ بنفشه برايت می‌خرم، سرِ راهم می‌روم قنادی صفا، يک جعبه نون خامه‌ایِ تازه می‌خرم، می‌آیم جلوی درِ خانه‌ات، در را باز می‌کنی و پله‌ها را می‌بينم. بوی تو را از همین‌جا میشنفم. می‌رسم به تو. جوری بغلت می‌گیرم كه انگاری از سفرِ قندهار برگشته‌ای. مگر دیگر می‌توانم رهایت کنم؟!

فقط منتظرم كه اخبار بگويد، بغل و ماآچ آزاد شد...

آخ كه چه شود در اين شهر...

این/جا
این/جا


☁️ / IG:@Hosseinfelehga
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید