[ ح ]·۴ سال پیشبغل و ماآچ آزاد شد.بعد از اين ماجرا، قشنگترين لباسهايم را میپوشم، خوشبو ترين عطرم را میزنم، جلوی آينه؛ قشنگ خندیدن را تمرين میكنم.میروم يک گلدانِ بنفشه…
[ ح ]·۴ سال پیشبیماری.نويسندهی قصهی اين روزهای ما بايد بداند كه كه كارِ دشواری دارد.چهطور میتواند از چهرههای بُهت زده؛ در گوشههای اين شهر بنويسد؟! چهطور م…
[ ح ]·۴ سال پیشامیدِ به آسمون.ابتدای امر است و يکبار برای هميشه بايد به روشی نشست، كه کسالتِ زمان شسته شود. تلخیِ ماجرا اينجاست كه اگر اميد جا بدهد به يکجا نشينی، فاص…
[ ح ]·۴ سال پیشتعريفی برای تو.من آرزو میكنم روزی بيايد كه بنشينی روی اين صندلیِ چوبی، كه درختش از ابتدا به عشقِ تو قد كشيده بود. الهی بشود كه بنوشی از اين استكانِ چای،…
[ ح ]·۴ سال پیشسادهساده باشيم و روح و تنمان، يکدست باشد با خلق و خوی خدا. آنيک خدايی كه هميشه قرارش به بودن است، و نبودنش دق میآوردمان.من متوجهام كه اين غ…
[ ح ]·۵ سال پیشجزئياتهمين حالا قبل از اينكه به رختِ خوابم بيايم، سماورِ مادرم را ديدم و استكانی كه هميشه در آن چای میخورد و ظرفِ پولكیهایش که همیشه همانجا ب…
[ ح ]·۵ سال پیشمیراثصدايش در خود چيزهای غمانگیزی داشت. خاطراتی كه تهماندهی کسی را در خود جای گذاشتِ بود، قهقههای بلندی كه كودكیاش را شكل میداد، شبهایی…
[ ح ]·۵ سال پیشدرختاز من به وفور يافت میشود، فیمابينِ درختانی كه تازه قد كشيدن را ياد گرفتهاند و دارند برای خودشان چيزی میشوند. حالمان را كه نمیدانیم. يع…
[ ح ]·۵ سال پیشزندهگی...غنيمت دانستن، كه جز اين حقيقتی نيست. بياييد چشم تمام كنيم از تماشا، بياييد پا صيغل بدهيم از راه رفتنها، بياييد اجازه بدهيم به دستهايمان،…
[ ح ]·۵ سال پیشصفتبه اندازهی سِنّمان قدمت داريم. محتوايمان از كودكی شكل گرفت و داغیِ پشتمان از يکديگر بود.میدانی كه چهقدر برايم محترمی و همين احترام پايه…