من آرزو میكنم روزی بيايد كه بنشينی روی اين صندلیِ چوبی، كه درختش از ابتدا به عشقِ تو قد كشيده بود. الهی بشود كه بنوشی از اين استكانِ چای، كه بذرش به هوای تو در آن مزرعه رشد كرده بود.
ایكاش بشود بگويی دوستت دارم. كه بهخدا اين دو كلمه تنها برای آمدن به زبانِ تو اختراع شده بود.
من خوب میدانم، كه معلمِ اولِ دبستانم، خواندن و نوشتن را برای نوشتن از تو به من ياد داده بود...