آخرهای تابستان یهویی پدرم یک روز جمعه صبح دست خالی رفت و عصر با یک شتر برگشت.
شتر را پدرم به باغ باباجونم (پدربزرگم) برد. در باغ بابا جونم چند بز، چند مرغ و خروس، چند کبوتر و سه سگ زندگی می کنند.
برخی از آنها اسم دارند. به عنوان مثال اسم یکی از بز ها ساناز است. اسم دو تا از سگ ها شفر و ببری است. تصمیم گرفتیم برای شتر هم اسم بگذاریم. عزیز(مادربزرگم) گفت: ترامپ! پدرم گفت :آلما! و من بخاطر کارتون لاما لاما که از شبکه ی پویا دیده بودم گفتم اسم شتر را بگذاریم لاما لاما!
راستی، چون هنوز تمام حروف الفبا رو بلد نبودم، پدرم در نوشتن این خاطره به من کمک کرد:))
مطلب قبلیم: