سلام دوستان،
اسم اکانتم رو گذاشتم Hundidos Haven به زبان اسپانیایی به معنی پناهگاه غرقشده هست. همینجور که من به اینجا نگاه میکنم.
امروز دلم میخواد دربارهی یه شعر و آهنگ خاص حرف بزنم که خیلی به دلم نشست. تصور کنید یه نفری باشی که نصفش مترسکه، نصف دیگهش انسان.
من این آهنگ رو شنیدم و احساس کردم انگار داستان خودمه. سالهاست که دارم برای دیگران زحمت میکشم، شبها با دغدغهها و نگرانیهام دست و پنجه نرم میکنم، ولی صبح که میشه، انگار هیچکس نمیفهمه چی کشیدم.تو این شعر، شخصیت اصلی میگه که دلش برای خودش تنگ شده. خب، منم همین حس رو دارم. گاهی وقتها انقدر درگیر دیگران و کارهام میشم که فراموش میکنم خودم چی میخوام، چی بهم خوشی میده.
بعد از خوندن این شعر، فهمیدم که گاهی وقتا باید یه قدم عقب برداریم و به خودمون هم توجه کنیم. نه اینکه خودخواه باشیم، ولی گاهی وقتا لازمه خودمون رو هم در اولویت قرار بدیم.حرف من اینه که، گاهی وقتها باید خودمون رو هم در آغوش بگیریم، به خودمون بگیم که مهمیم، حتی اگه کسی دیگهای نبینه یا قدر ندونه. این شعر یادآوریه که همه ما ارزشمندیم، حتی اگه نصفمون مترسک باشه.
نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن
با هم پیوند خوردن تا پیکر من شدن
کلاغ ها هر روز از نیمی از من می ترسن
و لاشخورها شب روی نیم دیگه می رقصن
سال هاست من حامی گندم های تو بودم
به زندگی برای تو خو کرده وجودم
تو از کلبه ی اون دور هر صبح با لبخندی
و پیش از خواب هر شب پنجره رو می بندی
و من با شیاطین تا صبح می جنگیدم
و پیش از صبح هر بار بغضم رو می بلعیدم
و تو درست به کسی زندگیتو مدیونی
که مدت هاست از اون هیچ چیزی نمی دونی
سال هاست زندانی آزادی تو هستم
قهرمان و قربانی از این دو واژه خستم
سال هاست پوست گرمی رو با شوق نبوسیدم
مدت هاست که توی آب صورتمو ندیدم
دلم برای تو، برای تو از نزدیک
تنگه برای نفس، تو یه گوشه ی تاریک
دلم برای اشک
دلم برای خواب
دلم برای سیب
دلم برای آب
دلم برای زن
دلم برای تن
دلم برای من
دلم برای من
دلم بیش از هر چیزی برای خودم تنگه
و من برای خودم دلم چقدر تنگه
و من سال هاست برای خودم دلم تنگه
و من چقدر برای خودم دلم تنگه
نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن
با هم پیوند خوردن تا پیکر من شدن