نیروانا
نیروانا
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

محکوم به مرگ هستیم

موقعیت: نشسته روی تخت همراه با دو لایه پتو.
پرت شده از دنیای واقعی و غرق در اندیشه‌ی آینده، به فردای نامعلوم  و اینکه کِی همه چیز درست میشود و من می‌مانم و یک لیوان چای و خیال آسوده.  
صدای موبایل می‌آید _دیلینگ_ و من با تمام سرعت به سمتش میروم. یک ریپلای از اینستاگرام.شخصی که نمیشناسم به اخرین استوریم جواب داده، و انقدر خشمگین است که از هر سه کلمه دو کلمه‌اش غلط است. کلی پیام پشت سر هم می‌دهد. و من آهسته میخوانمشان. او میگوید من گناهکارم و سرانجامم جهنم است. بعد میگوید من باعث فساد جامعه‌ام. و بعدتر میگوید من فریب خورده‌ام. وقتی هیچ جوابی ندادم با طومار دیگری رو به رو شدم که طبق متن آن من دچار بیماری روانی‌ام(?).
احتمالا الان بعد از این همه پیام خشمش کم شده. اگر خود گذشته‌ام بودم که پوستش را کنده بودم و سرش را به دیوار اتاقم زده بودم، اما متاسفانه خود گذشته نیستم و از پشت گوشی هم نمیتوانم پوست کسی را بکنم.
چند وقتی میشود که دیگر از دست همچین آدمایی عصبانی نمیشوم، فکر میکنم به این میگویند بلوغ فکری.شنیدن این که یک نفر بگویید ۲+۲=۵ باعث نمی‌شود عصبی بشویم چون که مطمئنیم چیزی که طرف میگوید چرت و پرت مطلقه. باعث میشه دلمون برای شخص گوینده حتی بسوزه. اما اگر شنیدن نظر یک نفر عصبانیتون میکنه، احتمال زیاد تو گوشه‌ای از ذهنتون دارید حقو به اون میدید.
پس چیزی به اون شخص ناشناس نگفتم و حتی بلاک نکردم، نمیدونم شاید اینطوری عصبانی‌تر بشه، شایدم بگه خوب سرویش کردم که حرفی واسه گفتن نداره. به هر حال از اینجا به بعدش ربطی من نداره و امیدوارم اون شخص هم بتونه به آرامش برسه.( که البته فکر نکنم کسی با این همه خشم و نفرت بتونه زندگی آرومی داشته باشه)
قبل‌تر سعی داشتم با توضیخ دادن خودم و عقایدم اطرافیانم را درست کنم و هیچ نتیجه‌ای نگرفتم. انگار تازه چشمانم باز شده بود و این همه کثیفی و ناعدالتی را میدیدم. توی اون دوران دوستای زیادی از دست دادم که شاید برام بهتر شد. ولی یک چیز رو فهمیدم که دیگر هیچ وقت هیچ عقیده‌ای رو، هر چند هم درست برای هیچکس توضیح ندهم. همه چیز واضح است. مزر حق و باطل یک دیوار بزرگ سنگیست همه میتوانتد این دیوار را پیدا کنند اگر بخواهند و این هیچ ربطی به من ندارد‌. بگذار تا ابد در کثافت مغز خود دست و پا بزنند.
دوست داشتم مانند عده‌ای خوش خیال باشم و بگویم عقاید همه قابل احترام است، ولی احترام به بعضی از آن ها توهین به شعور خودم محسوب می شود. پس در بهترین حالت، تحملشان می کنم و هیچ نمی گویم!
ما در جهانی زندگی میکنیم که طرز تفکرات دیگران بزرگترین لطمه رو به روح و جسممان میزنند و ما محکوم به مرگیم تا زمانی که تصمیم بگیریم.....

پ.ن: پایان رو باز گذاشتم چون واقعا نمیدونم باید چیکار کنیم تا محکوم به مرگ نباشیم.

مرگlove is loveاعتقادتفکراستوری اینستاگرام
نیمی قربانی، نیمی شریک جرم، مثل همه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید