هر وقت که به کسی نگاه غیر افلاطونی میاندازم بعدش سریع خودم را جمع میکنم، انگار که حق ندارم کسی را دوست داشته باشم و باید به تو که هیچ رابطهای با هم نداریم وفادار بمانم.
چند وقت پیش خواب دیدم در حال بوسیدن کسی هستم که هر دویمان میشناسیمش. وقتی از خواب بیدار شدم انقدر از دست خودم و خوابم ناراحت بودم که نمیدانستم دقیقا چه کار کنم!!! چرا من باید خواب کسی جز تو را ببینم؟ هر از چندگاهی به او فکر میکردم ولی نه آنطور که بخواهم با او باشم. من که این همه به تو فکر میکنم چرا خواب تو را هیچ وقت ندیدم؟؟
تقصیر خودت است آنقدر نیامدی که جای خالی تو را ذهنم دارد با کسی دیگری پر میکند. اگر عاشقش هم بشوم تقصیر تو است. باید به من پیام میدادی. از دستت عصبانیام از بس که آیکیو پایینی داری، یا شاید هم خودت را زدی به نفهمی. بگذار راستش را بگوییم دیگر حسی به تو ندارم آوینم. شاید اگر دوباره ببینمت دستو پایم را گم کنم اما دیگر نمیخواهمت.
قبلا فکر میکردم نمیتوانم هیچ کسی را به خوبی تو پیدا کنم ولی اشتباه میکردم. دنیا بزرگه، خیلی بزرگ.
شاید این اعتماد به نفسی که الان گرفتم بخاطر اون آدم تو کافه باشه که به زور میتونسی جنسیتشو تشخیص بدی. اومد جلو و سلام کرد گفت دوست یگانهاس و منتظرشه. و منو از سری قبلی که با یگانه اینجا بودم یادشه.
اسم عجیبی داشت. کانیا. گفت به کوردی میشه یهچیزی که یادم رفته.
با اینکه من اظطراب اجتماعی دارم و نمیتونم ارتباط بگیرم ولی این سری واقعا خوب حرف زدم. یه گفتوگو با کیفیت داشتیم.
کانیا طوری باهام صحبت میکرد که حس با ارزش بودن میکردم در صورتی که قیافهاش شبیه آدمای عوضی بود. آخرش گفت دوس داره یگانه دیر تر برسه تا بیشتر با من وقت بگذرونه و من اینطوری بودم که کی؟؟ من؟
شب یگانه پیام داد و گفت تو مخ کانیا رو زدی یا اون تو رو. گفتم چرا؟ گفت شمارتو میخواد، و من با اینکه ازش خوشم اومده بود، اما از دست خودم عصبانی شدم که چرا تو رو کل امروز فراموش کرده بودم.
پ.ن: هنوز هم دارم واسه کنکور میخونمااا