از من برای تو،از التهاب افروخته در جانم،به سردی دست های یخ زده در زمستانت.
شاید لازم باشد این بار برایت بگویم،بگویم اینجا کنار من،چیزی نیست جز چند گلدان شمعدانی، و پرده سفید پنجره ءاتاقم.
اینجا به دیوار تکیه داده ام و سرما به تَنم می چسبد.
چیزی میخاند.
برای تو گفته ام که،
هر بهانه و هوسی سراغم می آید که بلند شوم بیاییم تو را نِگاه کنم؟
یا این را هم گفته ام که چه قدر سخت میشود عمری من بلند شوم که بیایم که ببینمت و بعد هوا برفی شود،تمام جاده ها بسته شوند و من در راه بمانم؟
حتما این را برایت گفته بودم،چه قدر حالم خوب است امروز؟
یا اینکه دیروز هم خوب بودم؟
چن سالی میشود فقط برایت نوشته ام.امروز چشم هایم را بستم، و بلند بلند برایت گفتم که دست هایم را بگیر مرا بچرخانُ و هنوزز چشم هایم بسته است..
رو به رویم فرشته ی بنفشی نشسته است،بالش را از خیابان پیدا کردم و با یک چسب خیلی قوی به پشتش چسباندم.
حتما لازم است بدانی برای تو هم دو بال پیدا کردم از وجودم، و گذاشتمشان پشتت،عجیب زیبا تر شده ای.
اصول نامه نوشتن را در همان زبان فارسی دبیرستان جا گذاشتم و صد حیف که هر روز کارم گیر همین نامه ها میشود.
نه!
بسم تعالی.
اینجا یک تو هستی یک من و یک هزار نفری که تو رو می بینند و هنوز زنده اند ! و من اسیر شده ام پشت این نورِ تابیده از گوشی.
شاید اگر صبح بود و برایت مینوشتم از احوال مامان یا بابا یا مثلا امروز چند صفحه درس خوانیدم یا اینکه از تیر ماه بستنی نخوردم؛ولی میدانی که شب است.
پس دوباره برایت بنویسم.
بسمه تعالی.
ما شما را خیلی دوست داریم.
برای...