میشنوه ولی انگار نمیشنوه.
تاییدم میکنه ولی بعد،میره توی خودش.
با شما هستم،جنابِ،افتاده از شب!برآمده از خاک،خیس شده زیرسیل.
یک روز چشم هایتان مال من بشود؟نگاهم کنند،بشنوند صدایم را،بعد جوابم را بدهند،چشم هایتان؟
بِشود؟
بِشود.
جناب،سرخس ها سر خم کرده اند و من بی حجاب مقابل شما نشسته ام.
لب هایت را از قصه ی قلبت بیرون بکش.
با من حرف بزن.
سکوت که کنید چاره ای ندارم جز اینکه تمامتان را به تَنِ خود بِکشم.
آن وقت اینجا میشود جهنم و من شیطان!
ظلمت نکنید جناب این صبح برآمده از تیره ی تنهایی را.
...
جناب:گفتم که بشود،چشماهیم مال تو بشود.
بی وقفه می رقصم.
_مگه نمی خواستی حرف بزنی؟
آره ولی به نظرت چی از همه تماشایی تره توی دنیا؟
_دیدن خورشید توی یه روز آفتابی!
خب جانم،مشخصه یه روز آفتابی،خورشیده دیگه،همه می بیننش،یعنی دیدنش تماشایی ترینه؟
_خورشید تیز میشه نمیتونی سرتو بلند کنی تماشاش کنی.سخت میشه دیدنش،سخت پیدا میشه کسی که نگاه کنه بهش و چشمام بسته نشه.
ولی من دارم نگات میکنم.
_من که خورشید توی یه روز آفتابی نیستم!
خورشید که نیستی،حتی امروزم آفتابی نیست.ولی،ولی مثل ماهی توی یه شب ابری!
سخته دیدنش ولی تماشاییه،تماشاییه اگه بگردی و لا به لای اَبرا پیداش کنی.
_الان تو منو پیدا کردی؟
خُب آره،شب بود،ابری،بود،ماه نبود،ولی من انقدر نشستم و گَشتم تا پیداش کردم.یعنی پیدات کردم.
_جدی باش
جدی میگم،خب باشه نشسته بودی لابه لای موهام،کافی بود شونه بِکشم بهشون، بعد تو بریزی پایین،منم شونه رو برداشتم،آوردتم پایین جلوی چشمام.
_الان جدی شدی؟
تو نمیخای منو پیدا کنی؟
_شونه هاتو ننداز بالا،صبور باش،آفتابیه،خورشید تیزه،تو تیزی.سَرم بالاست،چشمات کجاست؟
جناب
جناب؟
_روز فراوان است،انگار که تا قیامت بتابد به من.