Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۳ دقیقه·۷ سال پیش

از شوکّ تا شکوفایی

اویل بهار امسال کاکتوسام رو از توی خونه بردم داخل حیاط و برای اینکه از آسیب دو تا لاک پشتی که تازه از خواب زمستانی بیدار شده بودند در امون بمونند،دورشون رو با تخته حصار کشیدم.

یک روز صبح جمعه،طبق عادت مالوف هر جمعه ی بهار و تابستون رفتم داخل حیاط کوچیک خونمون تا گل بازی کنم.یعنی به گلام رسیدگی کنم،گلدوناشونو عوض کنم،تکثیرشون کنم.با صحنه ای روبرو شدم که برق از سرم پرید.دیدم لاک پشت ماده ئه که هیکلش بزرگتر و قویتره زده یکی از تخته های دور کاکتوسا رو انداخته و عجیب تر اینکه تقریباً از تن و بدن همشون کنده و خورده بود.من مانده بودم با یک عالمه کاکتوس بی سر!

می خواستم زار زار گریه کنم.آخه گلامو خیلی دوست دارم.مثه بچه هام می مونن.خیلی عصبانی شده بودم. لاکه پشته رو گرفتمش آوردمش بیرون و یه لگد زدم به لاکش شوتش کردم گوشه حیاط.نگران نشید من سالهاست که لاک پشت دارم.هیچی شون نمی شه.یک دقیقه بعد از اون لگد، سرشو درآورد بیرون و به زندگی عادّیش ادامه داد.تازه اگر قرار بود چیزیش بشه با خوردن اون کاکتوس هایی که اگر دست آدمیزاد بهشون بخوره تا چند روز گرفتاره،باید یه چیزیش می شد.

گلدونها را برداشتم قسمت های جدا شده که کاشتنی بود رو دوباره کاشتم.اونایی که از خاک دراومده بودند رو دوباره توی خاک گذاشتم و چند ساعتی وقت صرف راست و ریس کردنشون کردم.نمی دونید چه حالی داشتم وقتی تیکّه های جویده جویده شده شونو می ریختم دور.

جای گلدونا رو عوض کردم.آوردمشون توی ایوون.دست و پامون رو می گرفتند ولی از تیررس لاک پشتا در امون بودند.

همه اینها رو گفتم که این رو بگم.هنوز یک ماهی نگذشته بودم که دیدم تموم اون کاکتوس هایی که لاک پشته ازشون خورده بود،از همون محلّ خوردگی چند برابر شدند.دقیقاً از همون جایی که جویده بودشون. چندین و چند بچه کاکتوس (پاجوش)دروامده بود.یعنی اون شوکّ باعث رشد و شکوفایی بیشترشون شده بود.الان کاکتوس هام از اونی که قبلاً بودند خیلی قشنگ تر شدن.الان اون لاک پشته رو خیلی بیشتر از گذشته دوست دارم.

راستی این لاک پشته اواخر تابستون چند تا تخم(واقعی) گذاشت که لاک پشت نره احساس کرد قراره جاش تنگ بشه،همشونو شکوند به جزء یه دونه که اونم من نجات دادم و زیر خاک کردم.متاسفانه اون یکی ام هر چی صبر کردیم جوجه(!)نشد.




یاد خودم افتادم که امتحانات ثلث سوم سال اول هنرستان(نظام قدیم)رو می دادم.رسیدم به امتحان ریاضی.با دوست جون جونیم قرار گذاشتم که بیاد توی پارک شهید چمران(کرجی ها این پارک رو خوب بلدن)و باهام کمی ریاضی کار کنه.قالم گذاشت.نیومد.عمدی یا سهویش بماند.اون روز بدجور دلم و شاید جاهای دیگری از بدنم سوخت. من امتحان ریاضیمو افتادم و شهریور قبول شدم.ولی شوکّی که از قال گذاشتن اون دوست مثلاً جون جونیم به من وارد شد که باعث شد از سال دوم هنرستان من نه تنها شاگرد اول کلاسمون که شاگرد اول هنرستان فارابی کرج تو رشته ی حسابداری بشم.هیچ کس باورش نمی شد.از پدر و مادرم و خواهر و برادرام گرفته که چندین و چند سال بود به تجدید شدنای من عادت کرده بودند تا دوستا و همکلاسیام.مخصوصاً همون همکلاسیه.




یاد یکی از معتادهای خفن محلّه مون افتادم که در کمال ناباوری بعد از ده بیست سال معتادی،اعتیادش رو بوسید و گذاشت کنار.وقتی ته و توش رو درآورده بودند کاشف به عمل اومده بود که وقتی زن خوشگلش رفته بوده زندون ملاقاتش،یک نفر اونجا به زنش متلک می ندازه.کی حرف یه آدم عملی رو باور می کنه که حرف اونو باور کنه.هر چی داد و فریاد کرده بود،صداش به جایی نرسیده بود.اون زندون اول و آخرین زندونی بود که رفت. بعدش ترک کرد.الان بیست سال ازون ماجرا می گذره.سعی و سالم و قبراق داره زندگیشون می کنه.دو دستی چسبیده به کار و زندگیش.فقط به خاطر همون شوکّی که اون قضیه بهش وارد کرده بود.وگرنه قبل از اون شاید هزار نفر بهش گفته بودن مواد نکش،عاقبت نداره،ترک کن ولی نتونسته بودند ترکش بدن.

از شوکّ هایی که توی زندگی بهتون وارد می شه نترسید.شاید همین شوکّ ها قراره شکوفایی های آتی شما رو رقم بزنه.فاعتبروا یا اولی الابصار.

عکس سه تا از کاکتوس های شوک دیده ی شکوفاشدمو که از نظر نوع خارشون مهربونتر از بقیه بودند رو براتون می ذارم.مدلهای دیگه ای هم بودند که دچار همین شوک و شکوفایی شده بودند ولی چون بدخار تر بودند و به خاطر ترس از خارهاشون،بی خیالشون شدم.


شوکشکوفاییکاکتوسامتحاناعتیاد
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید