حتماً در طول زندگی تان در موقعیت هایی قرار گرفته اید که نمی دانستید بهترین واکنشی که باید انجام دهید،چیست؟برای نویسنده این پُست و اطرافیانش هم این موقعیت ها بارها و بارها رخ داده است.چند تا از این موقعیت را برای شما می نویسم.انتظار دارم شما خودتان را در آن موقعیت قرار دهید و بگویید اگر شما بودید چکار می کردید؟
اگر خواستید با دستان پرتوانتان موقعیت های مشابهی که برای خودتان و اطرافیانتان رخ داده است را بنویسید تا من و سایر دوستان بگوییم اگر به جای شما بودیم چه واکنشی نشان می دادیم.بابت همراهی و همکاری شما بی نهایت سپاسگزارم.
جای پارک خوب
شما خانم هستید.خودروتان را بر می دارید و می روید دنبال پسر نوجوانتان که کلاس زبان می رود تا او را به خانه برگردانید.به محل کلاس می رسید.عصر است و جای پارک وجود ندارد.با هزار بدبختی خودروتان را در ته یک کوچه بن بست که به کلاس پسرتان نزدیک است،پارک می کنید.یک نفس راحت می کشید و دارید برای پسرتان پیامک می فرستید تا محل پارک خودرو را به او اطلاع دهید که یک مرد تنومند و سبیل کلفت، نفس نفس زنان و سراسیمه خود را به فاصله دو متری جلوی خودروی شما می رساند.هوا کمی تاریک شده است برای همین او اصلاً متوجه حضور شما در خودروتان نیست.از رفتارهای او دوزاری تان می افتد که او آنجا قصد اجابت مزاج دارد.آن هم به نحو اکمل...!
آشتی کنان ته جوی آب
شما یک باغ دارید که هر روز برای کار به آنجا می روید.هر دو طرف جادّه ای که دارید در آن رانندگی می کنید،درختان بلند و در یک طرف جاده،جوی آبی وجود دارد.پاییز است و برگ ریزان درخت ها آغاز شده است،بنابراین کف خبابان و جوی آب را برگ فرا گرفته است.در حین رانندگی چشمتان به داخل جوی آب می افتد و چیزی که می بینید بیانگر این است که در ته جوی آب،دو مرد در حال دعوا هستند.احساس مسئولیت می کنید که نکند در این مکان خلوت و دنج که کمتر تردد می شود،مانند چند سال قبل،قتلی رخ دهد.ترمز می کنید و از خودرو پیاده می شوید و خودتان را به محل درگیری می رسانید تا دو طرف دعوا را جدا کنید.امّا وقتی نزدیک تر می شوید متوجه می گردید که آن دو مرد نیستند.یعنی یکی از آنها مرد و یکی از آن زن است.بنده های خدا دعوایی که نمی کردند هیچ خیلی هم در حال آشتی(!) بودند.وقتی چشمشان به پدرم می افتد که مثل اجل معلّق بالای سرشان ظاهر شده است،سراسیمه بلند می شوند و خودشان را جمع و جور می کنند.مرد زبانش بند رفته است و چیزی نمی گوید.امّا زن گویا زبانش بازتر هم شده است و هر چه از دهانش در می آید به پدرم می گوید که تو...!
دوچرخه سواری لذت بخش
شما برای دوچرخه سواری بیرون می روید.دوچرخه تان را تازه خریده اید و پول زیادی هم بابت آن پرداخت کرده اید.دوچرخه را بر می دارید تا یک دوچرخه سواری لذت بخش را برای خودتان رقم بزنید.در بین راه یک روزنامه فروشی می بینید.دوچرخه تان را بدون این که قفل کنید در نزدیکی روزنامه فروشی پارک می کنید و می روید تا صفحه اول روزنامه ها و مجلات را که روی یک تخته بزرگ چیده شده است را با چشمانتان درنوردید و اگر عشقتان کشید روزنامه یا مجله ای نیز بخرید.همان موقع گوشه چشمتان چیزی را به شما نشان می دهد که تعجب شما را بر می انگیزد.یک مرد بالغ دارد دوچرخه شما را سوار می شود.وقتی نگاهتان را کاملاً به سوی او بر می گردانید،او دیگر در حال رفتن است.به سرعت می روید و جلوی او را می گیرید.به او می گویید آقای محترم این دوچرخه مال من است.او ادعا می کند که شما اشتباه می کنید و دوچرخه مال اوست.شما می گویید فاکتور خرید دوچرخه در خانه موجود است الان به پلیس زنگ می زنم تا بیاید.بعد فاکتور را هم به شما و هم به پلیس نشان می دهم.او که عرصه را تنگ می بیند رفتارش تغییر می کند. نگاهی به دوچرخه می اندازد و می گوید با دوچرخه خودم اشتباه گرفتم.شما به او می گویید دوچرخه شما کجاست؟یک دوچرخه را در آن طرف خیابان به شما نشان می دهد.به دوچرخه نگاه می کنید و از همان فاصله متوجه می شوید که که دوچرخه او،یک دوچرخه قدیمی و رنگ و رو رفته است که فقط دو تا چرخ دارد.این همه شباهت(!)بین شکل دوچرخه ها و محل پارک آنها،شما را به تعجب وامی دارد...!