یک:
ما مسلمان ها اعتقاد نداریم که حضرت مسیح کشته شده است.آیات شریفه قرآن،مؤید این هستند که حضرت عیسی علیه السلام کشته نشد،بلکه به آسمان رفت.
یک ایمانِ مسیحی است که در آن عیسی مسیح بطورِ معجزه آسایی در روزِ یکشنبه و پس از اینکه در روزِ جمعه به صلیب کشیده شده و اعدام شد به زندگی بازگشت و این قضیه به رستاخیر عیسی مسیح مشهور است.
این مطلب را برای این نمی نویسم که بگویم این رستاخیز صحیح است یا خیر.این رستاخیز چه درست و چه نادرست حکایتی در دل دارد که بسیار شنیدنی و مسئلت آموز است:
آورده اند که وقتی حضرت مسیح برمی گردد،توما که یکی از حواریون حضرت مسیح بود و دکارت ندیده به شکّ دکارتی نیز باور داشت به رستاخیز و ظهور مجدّد او شکّ می کند و میگوید:«تا با چشم خودم نبینم و انگشتم را توی زخم پهلوی او فرو نکنم،باور نمیکنم».برای همین توما به تومای شکّاک معروف می شود.
یک هفته بعد مسیح بین حواریون حاضر میشود و از توما میخواهد دست بر پهلویش بگذارد.بعد از این ماجرا حضرت مسیح جمله ای را خطاب به توما می گوید که قابل تامل است:«تو با مشاهده ایمان آوردی؛ خوشا آنان که نادیده مؤمنند».
دو:
اصلاً به ذهن شما خطور می کند که یک آدم خشن و تندخو که اهل دعوا است،دوئل می کند،مرتکب قتل می شود و به زندان می افتد و بارها و بارها از زندان فرار می کند،بتواند یک نقّاش ماندگار شود؟کاراواجو نقاش ایتالیایی(۱۵۷۱–۱۶۱۰)یک همچون آدمی بود.این بنده خدا یک نقاشی جالب دارد که اسمش"توماس شکّاک"است.نقاشی رو خوب ببینید:
می دانید چی شد که کاراواجوی خشن و جانی تابلویی به این زیبایی را خلق کرد؟
کارواجو دنبال یک دختری بود تا بر اساس شکل زیبای او تابلوی"مرگ باکره"را خلق کند.دوستش رانوچیو، خاطرخواه یک دختر زیبایی بود به نام "لینا".رانوچیو برای اینکه در رفاقت سنگ تمام بگذارد لینا را به کاراواجو معرفی کرد تا تابلوی مرگ باکره را از روی چهره او خلق کند.
امّا کاراواجو تا به خودش آمد یک دل نه صد دل عاشق لینا شد.رانوچیو پیش خودش فکر کرد معشوقهاش را با دستان خودش تقدیم کاراواجو کرده است تا تباه شود.دختری که ابتدا قرار بود تا صرفاً مدلِ فیگور مریم باکرهی تابلوی"مرگ باکره" باشد،به معشوقه ی کاراواجو تبدیل شد.
رانوچیو برای پسگرفتن معشوقهاش،چارهای جز تلاش برای از بین بردن رقیب تازه اش نداشت.پس پیش کاراواجو رفت و او را به یک دوئل دعوت کرد و در جریال دوئل او را با چاقو زد تا بمیرد.اما کاراواجو زنده ماند و لنگ لنگان خودش را به لینا رساند و عمق جراحتش را به او نشان داد و تاوان عشق خونینش به او را.بعد از این ماجرا کاراواجو دست به خلق این تابلوی زیبا زد.
پست قبل که خیلی از شما به خاطر اینکه زیرش نوشته"زمان 9 دقیقه"نمی خوانید ولی به نظرم اگر بازش کنید و شروع کنید تا آخرش را می خوانید(امتحانش ضرری ندارد!):