از بچگی با تموم دسته ها(!)مشکل داشتم.از دسته بیل و کلنگ و ماهیتابه گرفته تا دسته"ت"دسته دار.وقتی به کمک پدرم بیل یا کلنگ می زدم،بدون استثناء دسته شون رو می شکوندم.پدرم وقتی منو برای کار می برد با خودش چند تا دسته یدک هم می آورد که یه وقت من از زیر کار در نرم.ماهیتابه رو هم وقتی مادرم به من می سپرد،حتماً دسته شو می سوزوندم.امّا مشکل من با دسته لعنتی"ت"!
همه مون می دونیم که دو جور"ت"داریم.یکی"ت"بی دسته و یکی "ت"دسته دار.البته از عجایب روزگار ما و زبان شیرین فارسی اینه که"ت"وقتی دسته پیدا می کند"ط"نوشته می شود.بر خلاف زبون عربی تلفظ"ت"بی دسته و"ت"با دسته در فارسی هیچ فرقی با هم نداره.
تا قبل از سوم راهنمایی،همیشه نمره دیکته یا املام بیست بود تا اینکه رسیدم به سال سوم راهنمایی و گیر یک معلم املای ملا نُقَطی وحشتناک به نام آقای احمدی افتادم.معلّمی که از قرار گرفتن نقطه ها تا طرز نوشتن صحیح حروف براش خیلی مهم بودند و این چیزا رو به شدّت رصد می کرد.عادت داشتم وقتی"ت" دسته دار را می نوشتم،دسته اش را سر جایش،نمی گذاشتم.همین الان هم خیلی چیزها را سر جایش نمی گذارم ولی هنوز حواسم به گذاشتن دسته"ت"هایم است.
اگه بدونید آقای احمدی بابت همین دسته"ت"چه پدری از من درآورد.تا مدتها بابت هر"ت"دسته دار،یک نمره از من کم می کرد و چند چکیده آبدار توسط دست های پرتوانش به من می زد تا من تونستم خودم رو با دسته"ت"وفق بدم!
راستی دهه شصتیا به قبل می دونند که اون زمون کتک خوردن از معلم یه اتفاق خیلی معمولی و مرسوم بود.اون زمون چند نفر می تونستند به راحتی تو رو بزنند.پدر و مادر و خواهر و برادر و عمه و عمو و دایی و خاله و بچه های محلّه و معلم.ولی الان هیچ کس حق نداره تو رو بزنه حتی پدر و مادر!
اگر توی دیکته جمله"طوطی از قفس پرید."می آمد.سه نمره از من کم می شد.دو نمره بابت دسته های دو تا"ت"و یک نمره از این بابت که به علت اشتباه نوشتن طوطی،کلّ جمله را از درجه اعتبار ساقط کرده بودم!
جمله"پرویز به قسطنطنیه رفت" هم همین حکم را داشت.پرویز هرگز نمی توانست به قسطنطنیه برود.چون قسطنطنیه،چند صد سال پیش،بعد از تصرف توسط نیروهای عثمانی،اسلامبول(شهر اسلام)شده بود.ولی آقای احمدی برای اینکه با من لج بود،هر جوری که بود پرویز رو به اونجا می برد!
البته وقتی بزرگتر شدم متوجه شدم که احمدی اینقدرها هم با من لج نبود.چون کافی بود او با دو خط دیکته زیر،نمره دیکته منو به صفر بکشونه:
«طهماسب به همراه همسرش طناز و پنج پسرش طهمورث،طاها،طوفان،طیب و طغرل و پنج دخترش طلا،طلعت،طیبه،طراوت و طلوع و طوطی اش به شهرهای قسطنطنیه،طالقان،طبس،طرقبه و طالخونچه مسافرت کرد!»
حالا سالها از اون قضیه می گذره ولی استرس دسته لعنتی"ت"همیشه همراه منه.مگه دسته این"ت"،دسته موتور هواپیمای ATR-72 است که نباید یک اپسیلون جابجاش کرد؟!
شکل بالا رو ببینید.مشکل من با محلّ فرود الف بود.این الف یا همون دسته حتماً باید وصل می شد به اون سوراخه.چرا؟چون آقای احمدی اعتقاد داشت:«ما برای وصل کردن آمده ایم نی برای فصل کردن آمدیم!»
آقای احمدی خیلی جزیی نگر بود.نمی دونم چی شد که منم به یه جزیی نگر وحشتناک تبدیل شدم.این جزیی نگری یه جاهای خیلی خوبه ولی خیلی جاها هم بده و اذیت می کنه.هم خودت رو هم دور و بری هاتو.نمی دونم این داستان مشهور به"تئوری شن"که مربوط می شه به همین کلّی نگری و جزیی نگری رو تا حالا جایی خوندید یا نه؟خوب براتون میارم:
مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد.او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.مأمور مرزی میپرسد:«در کیسهها چه داری؟».او میگوید«شن»مأمور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود،یک شبانه روز او را بازداشـــــــت میکند.پس ازبازرسی فراوان،واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.بنابراین به او اجازه عبور میدهد.هفته بعد دوباره سر و کلّه همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.یک روز مأمور مرزی آن مرد را در شهر میبیند و پس از سلام و احوال پرسی،به او میگوید:«من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که کار مخفیانهای انجام میدادی،راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟»آن مرد گفت: «دوچرخه!!!!»
حواشی: