دو یادداشت قبل:
مقدمه:
چند دختر، در زیر پست نامربوط کاربران دیگر، عشقولانههای رنگینکمانی (!) رد و بدل میکنند. یک پسر، داستان واقعیِ ارتباطِ نامشروع ولی شاعرانه و نرم و لطیفش را با یک دختر، نوشته است. دختری در زیر پُستِ این پسر، چنین نوشته است: «طبق خاطرات عاشقانهای که از دوستان و آشنایانم شنیدم همهشان میگویند کاش میگذاشتم کارش را بکند!» و دختری دیگر، چنین نوشته است: «پسری که رویش کراش دارم و میخواهم با او ارتباط، پا نمیدهد، وگرنه خیلی درگیرش هستم.»، در حال نوشتن همین یادداشت با صفحهکلید رایانهام هستم که، در پشت پنجرهی اتاقم، دو دختر نوجوان دارند با هم دعوا میکنند و لابلای حرفهای رکیکشان این جمله با جیغ شنیده میشود: «تو ...نده هستی که به تمام دوست پسرهایت ... دادی، من تا حالا به کی ... دادم؟!» اینها از وقوع چه پدیدهی شومی خبر میدهند؟!
خبر از وجودِ تودهی چسبنده و کشندهی بیشرمی و بیحیایی که پیش از این نیز، به صورت نهانیتر و خفتهتر، کم و بیش وجود داشت ولی چندی است به صورت عیانتر و با سرعت خیلی بیشتر شروع به حرکت کرده است. تودهای که شاید اگر کمی جوهر و گوهر، در جاهایی که باید و شاید، به خرج داده بودیم، حداقل ثابت مانده و یا کوچکتر شده بود ولی اکنون قرار است رشد کند، سرعت بگیرد و ابتدا چندی احساسات پاک برخیمان را بیازارد و احتمالاً مثل خیلی از چیزهای دیگر، کمکم به آن عادت میکنیم و بعد هم صبر میکنیم تا اگر خدا بخواهد، نوبت بلعیده شدن خودمان برسد!
این تودهی چسبنده که هر روز دارد بزرگتر و سریعتر میشود، همهی ما را قورت خواهد داد. احتمالاً برخی وجود این توده را انکا خواهند کرد، برخی نیز از این بلعیده شدن، استقبال خواهند کرد و برخی هم امثال بنده، ابتدا کمی دست و پا خواهند زد، مقاومت خواهند کرد ولی به هر حال همگی بلعیده خواهیم شد. دیر و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد.
و این نوشته تنها تذکر خُرد و خمیری است برای روزهای بدتر از این! اگر وضع در سایه بیخیالی، سکوت و یا انکار تک تک ما و صد البته مسئولین غصبی و غیرغصبی، بنا به هر دلیلی دانسته یا ندانسته و عمدی یا سهوی!، به همین منوال پیش برود، روزهایی در پیش خواهیم داشت که چه خوشمان بیاید و چه بدمان، در کوچه و خیابانهای شهرمان نیز شاهد جفتگیری مذکرها با مونثها، لزبینها و مخنّثها خواهیم بود. این خط، این هم نشان!
دستانداز، برخلاف خواست عقلی و قلبیاش، شدیداً بر این باور است که ایران شاهد ظهور و بروز یک انقلابِ جنسی، با عواقبی به مراتب شدیدتر و خطرناکتر از عواقب انقلابهای جنسیِ دیگر کشورها است. شاید بگویید چرا بزرگش میکنی؟ شدیدتر و خطرناکتر؟! به این برگ از کتاب قدیمی ولی همچنان تازهنفسِ «جوانی پر رنج: پژوهشی درباره مسائل جوانان ایران» نوشتهی مرحوم «دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی» توجه کنید تا بهتر متوجه منظورم شوید:
متهمین درجه اول این انقلاب جنسی هم به قول مرحوم علامه محمدتقی جعفری، «مقامات مدیریت جوامع» هستند.
برای پاسخ به این سوال باید کسانی رجوع کرد که انقلابهای جنسی در دیگر جاهای جهان را دیده و کاویدهاند. کسانی مانند «پیتریم سوروکینِ» روستبار که اولین صاحبکرسی جامعهشناسی آمریکا نیز بود. او با نگارش کتاب «انقلاب جنسی آمریکا» در سال ۱۹۵۷، سه سال قبل از وقوع انقلاب جنسی آمریکا در سال ۱۹۶۰، با استفاده از آمار و دادههای مختلف، توصیف دقیقی از تغییر امر جنسیِ آمریکا، ارائه داد که هنوز هم قابل اتکاء، قابل تامّل و قابل درس و عبرت است. بخشهایی از این کتاب که آقای «روحالله گلمرادی» ترجمه کردهاند را برای شما بازنشر و بعد به سراغ دو یادداشت و چند نظر عجیب که در روزهای اخیر، در همین ویرگول شاهدشان بودم، می روم. چند تصویر از آنها را بدون قید نام نویسندههایشان (چون هدفم به هیچ وجه مُچگیری به شیوهی مرسوم مهدکودکیهای ویرگول نیست، هدفم از نظر گذراندن دردها و زخمهای جامعهی ایرانی است که کمتر از آنها صحبت میشود. ولی اگر بیخیالشان شویم همچون همان تودهی چسبندهای که به آن اشاره کردم، همهی ما شیفتگان، انکارکنندگان و مخالفانش را، با هم، خواهد بلعید.) خواهم آورد و....
انقلاب عجیب و غریب
طی چند دهه گذشته، در کنار بسیاری از اتفاقات و تغییرات به وجود آمده، انقلابی عجیب و غریب در زیست میلیونها مرد و زن آمریکایی رخ داده است.
این انقلاب، کاملاً برخلاف انقلابهای سیاسی و اقتصادی شناختهشدهتر، تقریباً بیسروصدا پیش میرود و کسی متوجه آن نیست. صحنههای خروشان این انقلاب، عاری از هرگونه انفجار پرهیاهوی عمومی، محدود به خلوت اتاق خواب است [دستانداز: ای کاش محدود به خلوت اتاق خواب بود. ای کاش!] و فقط افراد درگیر آناند. این انقلاب بیآنکه حوادثی شگرف و بزرگ را در سطحی کلان در بر گیرد، فاقد هرگونه جنگ داخلی و مبارزه طبقاتی و خونریزی است. هیچ ارتشی ندارد تا علیه دشمنانش بجنگد. برای سرنگونی دولتها تلاش نمیکند. رهبر کبیری ندارد. هیچ قهرمانی آن را برنامهریزی و هیچ "پولیت برویی" (Politbureau: کمیته اجرایی حزب کمونیست شوروی) آن را هدایت نمیکند. این انقلاب را میلیونها نفر، هرکدام به سهم خود، بدون برنامه یا سازمانی پیش میبرند. هرگز به سانِ انقلاب، در صفحات اول مطبوعات یا در رادیو و تلویزیون به آن اهمیت ندادهاند. نام آن، انقلاب جنسی است.
با وجود ویژگیهای عجیبش، این انقلاب به انداره شگرفترین طغیانهای سیاسی و اقتصادی، اهمیت دارد. این انقلاب، رادیکالترینتر از هر انقلاب دیگرِ این روزگار، در حال دگرگون کردنِ زیست مردان و زنان است....
... در ازدواج موفق خودهای فردی طرفین ادغام میشوند. خوشی و ناخوشیهای یک طرف، خوشی و ناخوشیِ دیگری میشود. همۀ ارزشها و آرزوها و تجربههای زیستهشان کاملاً مشترک میشود. تا زمانی که مرگ آنها را از هم جدا میکند. بی هیچ قیدوشرطی به هم وفادار میمانند و میثاق ازدواج برایشان کاملاً مقدس و فسخناپذیر است. این اتحادِ کامل، نیرومندترین پادزهر علیهِ تنهایی است و در آن عشق به اصیلترین و بهترین شکلش، با دادنِ شرافتِ اخلاقی به زن و مرد و جامعهپذیریِ درستِ فرزندان رشد میکند و ابراز میشود...
... برخلاف ازدواج، روابطِ جنسیِ نامشروع نه قابلیت ایفای این وظایف را دارد و آنها را انجام میدهد.
روابط بین روسپی و مشتریاش، بین معشوقه و حامیاش و بین همه انواع عُشاقِ پیشامَدی، هرگز گواهی بر بلوغ ذهنی یا اخلاقی یا اجتماعی طرفین نبوده است، بلکه برعکس این روابط گناه و جرم یا نشانه فساد اخلاقی و اجتماعی طرفین درگیر در آنها تلقی شدهاند. معمولاً روابط جنسی نامشروع به ندرت از پیوند مقاربتیِ موقتی فراتر میروند و هر طرف صرفاً ماشینی جنسی برای ارضایِ شهوت دیگری باقی میماند. این شرکای جنسی به میزان زیادی برای یکدیگر ناشناخته میمانند. خودهای آنها نه در یک ما ادغام میشوند و نه "من" بودنشان به واسطه فداکاری و عشق دو طرفه تعدیل میشود.
روابط نامشروع پیشامدی، هیچگونه تمکین و مجالستی را برای یک عمر زندگی و همرسانیِ قوانین الهی و بشری،... به وجود نمیآورد. برای لحظهای کوتاه از لذت جنسی، طرفین این رابطه معمولاً هزینه گزاف و مکرر و طولانیِ اضطراب، نگرانی، ترس، پشیمانی، نفرت و درد را میپردازند. اغلب، این لذت جنسیِ زودگذر کل زندگیشان را نابود میکند. در بسیاری از کشورها زناکاران و بدکاران حتی مجازاتهای مختلفی چون مرگ، قطع عضو، شکنجه، رسوایی یا زندان را چشیدهاند. هیچکدام از این روابط نامشروع، آموزشِ اخلاقی و ذهنی و اجتماعی به طرفین نمیدهند؛ بلکه برعکس، اغلب منجر به ناامیدی، بیمسئولیتی اجتماعی، اختلالهای ذهنی و جرم میشوند و ازاینرو کمکی به رشد این ظرفیت سازنده نمیکنند، در حالی که این آموزشها در ازدواجهای عرفی دیده میشود.
در نتیجه، این روابط برای وظایف حياتیِ توليد مثل، تعیین خصوصیات نسلهای آینده و جاودانگی اجتماعیِ طرفین کاربردی ندارند. معمولاً این روابط بیثمر و بدون فرزند باقی میمانند و اگر گاهی منجر به تولد فرزندی بشوند این فرزندان انگ نامشروع و حرامزاده میخورند؛ آنان قربانیان شهوت حیوانی و حماقت انسانی هستند.
هر تغییر درخورِ ملاحظهای در رفتار زناشویی، هرگونه افزایش در بیقیدوبندی جنسی و روابط نامشروع، آبستنِ پیامدهای بسیار مهمی است. انقلاب جنسی، تأثیر شگرفی بر زیست میلیونها نفر میگذارد، عمیقاً اجتماع را برهم میزند و اثراتی تعیینکننده بر آینده جامعه دارد؛ بنابراین اگر مردم آمریکا و در واقع جامعه غربی به مثابه یک کل، متحمل چنین انقلابی میشوند، شایسته است به اندازه تغییرات سیاسی یا اقتصادی، به آن توجه عمومی بشود. پرسشهای پیش رو در حال حاضر اینها هستند آیا در واقع کشور ما به واسطهٔ پساموجهای قدرتمند انقلاب جنسی به مقصدی نامعلوم کشیده میشود؟ اگر چنین است، شواهد آن چیست؟ پیامدهای محتملش چیست و ممکن است ما را به کجا ببرد؟...
چند روز پیش یادداشت مثبت هجدهای در ویرگول منتشر شد که خیلی ملیح و لطیف تجاوز نرم، با حفظ شئونات شامورتیبازی را آموزش میداد. چند تا از مُریدان زن، زندگی و آزادی هم که از شدّت سادهلوحی، هضم نکرده بودند که این نوشته، یعنی «زن، هرزگی و اسارتِ» محض و نه «زن، زندگی و آزادی!»، در اقدامی عجیب و البته زیاد دیدهشده از سوی این بزرگواران، از در تشویق نویسنده نیز برآمده بودند!
«نوازش پدرانه!» بله گویا همه چیز از یک نوازش پدرانه! (بالاخره جای پدری که نوازش بلد نیست را گاهی یک گوسالهی نر مست پُر میکند و دختری که در قحطی نوازش پدر به سر میبرد، گاهی این نوازش را در لانهی مار جستجو میکند!) شروع میشود و بعد کم کم به یک تجاوز بیپدرانه ختم میشود!
میتوانی تجاوز نرم و بدون خشونت را خیلی خلّاقانه به خورد مخاطب بدهی و بعد هم با یک هشتگ فارسی «نخون مگه مجبوری» و هشتگ انگلیسی البته اشتباهِ «فقط قاضی میتواند مرا خدا کند!» [چون صحیحش این است: فقط خدا میتواند مرا قضاوت کند!] خودت را تبرئه کنی!
مخاطب اول از واقعی بودن داستان اطمینان حاصل کرده است و بعد "به به" و "زندهباد" فرمودند!
همان مخاطب گفته است قشنگ بود، چون من در واقعیت که نمیتوانم سکس را تجربه کنم، تو با این یادداشت کمک کردی که لااقل من بتوانم توی خیال... !
ببینید این مخاطب پدرصلواتی، چقدر هم خوشش آمده است!
آقای نویسنده! باز هم جای شکرش باقی است که نتوانستهاید عمق ماجرا را توصیف کنید!
یک مخاطب که جزو محدود کسانی است که بنده دنبالش میکنم و روی هوشش حساب باز میکردم نیز در کمال تعجب گفته است:
«بگذارید چیزی نگویم، این کامنت صرفاً جهت این میباشد که نویسنده انرژی دریافت نماید) انرژی برای چی؟ برای همین کارهایش؟ ای ول! دست مریزاد! نمیتوانم بفهمم چه جوری یک نفر میتواند هم مطالب بنده را لایک و تشویق میکند و هم مطالب این جناب را!
یک مخاطب هم دربارهی دوستان و آشنایانش چنین نوشته است:
«طبق خاطرات عاشقانهای که از دوستان و آشنایانم شنیدم همهشون میگویند کاش میگذاشتم کارش را بکند!» خُب اگر این واقعیت جامعهی دختران این ممکلت است باید خون گریست! یعنی دخترانی هستند که افسوس میخورند چرا نگذاشتند کسی که با آنها رابطهی نامشروع داشته باشد؟ یعنی دخترانی هستند که افسوس میخورند که چرا نگذاشتند مثل یک دستمال، پسرها با آنها دماغشان را بگیرند و بعد هم پرتشان کنند دور؟! خاک بر سر همهمان!
یک دختر جوان پست گذاشته با این مضمون که راه افتاده و رفته به سمت یک کتابفروشی، نه این که قصد خرید کتاب داشته باشد، برای این که آنجا یک پسر هفده ساله کار میکند که این دختر خانم روی او کراش دارد! در میان راه و در راه برگشت هم گویا یک بیمار جنسی که برایش باحجاب و بیحجاب فرق نمیکرده است، متلکی بارش میکند که به وی خیلی بر میخورد.
و خوشبختانه هنوز هستند کسانی که دو کلمه حرف حساب بزنند. ولی این بخش از جواب عجیبِ نویسنده را ببینید که گفته است: «من واقعاً پوششم ایرادی نداشت! حتی کم و بیش حجاب را رعایت کرده بودم!» ولی باقی حرفش به نظرم حرف حساب است و به خاطر همین جمله «ولی حق با توئه.. ممنون» باید به شخصیتش درود فرستاد.
امّا اینجا را چه کار کنیم؟ یعنی یک دختر خودش با پای خودش میرود که با یک پسری ارتباط برقرار کند. خُب گیریم این ارتباط برقرار شد. هدف از این ارتباط چیست؟ این چه جور ارتباطی خواهد بود؟ چرا یک دختر باید تا به این اندازه شان و کرامت انسانی خودش را پایین بیاورد که برای برقرای یک ارتباط برود التماس کند؟ این حجم تلاش برای تبدیل به دستمال شدن؟!
یادداشتهای مرتبط:
یادداشتهای پیشنهادی دوستان:
حُسن ختام: به نقل از کتاب «فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو»، اثر مرحوم علامه محمدتقی جعفری
این گناه بزرگ که مردم را طوری تربیت کنیم که طعم حقیقیِ شناخت حیات خویش و اصول آن را نچشند، یک گناه نابخشودنی است که با هیچ منطقی مرتکب آن را نمیتوان تبرئه کرد و هیچ کیفری جز دوری از رحمت و لطف خداوند خالق حیات، معادل آن گناه نخواهد بود.
همانگونه که تقلید و پیروی کورکورانه از عقاید و رسوم گذشتگان، عقل و اندیشه را از کار میاندازد، همچنین، تقلید از فرو رفتگان در شهوات و رهاکنندگان هرگونه قید و اصل و شرافت انسانی و اخلاقِ والای انسانی که به نامهای: دموکراسی! تجدد! آزادی! ترقی! فرهنگ! و امثال این الفاظ فریبنده صورت میگیرد، عقل و اندیشه را از کار میاندازد و شعور و وجدان و شخصیت را نیز به کلی تباه میکند. این یک نظریه شرقی محض یا تعصبِ دینی نیست. شما شدیدتر از این عبارت و بیپردهترین تقبیح را میتوانید از خود متفکران صاحبنظر در مغربزمین ببینید. در مجله اشپیگل چنین میخوانید:
امواج شرم و حیا کَم میشوند؛ میل به کشتن از مرزها تجاوز میکند. در مبارزه برای مشتریان عمومی صنعت، وسایل ارتباط جمعی، در درجه اول سینما و تلویزیون، آزادانه به زور و وقاحت رو آوردهاند. نقادان فرهنگی، از وحشیگریِ (بی رحمی) بیحساب گله کرده و وضعیت فوقالعاده اخلاقی را اعلام میکنند. در تمام شاخههای فرهنگی، در درجه اول سینما و تلویزیون، جامعهشناسان و روانشناسان و سیاستمداران از سقوط فرم روابط جنسی در تمدن جدید شکایت میکنند. اکنون ملقمهای از بیشرمی و تجاوز به وجود آمده که حتی مجله خبری لیبرال کلیسای انجیلی از آن خبر میدهد.
خانمهای «بایر» برای منع قانونی رفتار جنسی و خشونت، امضا جمع میکنند. محققان جامعهشناس دربارۀ "زور در هنر» یا «میل به وحشت نو" بحث میکنند. روزنامه فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ، از خشونت غیرقابل پیشبینی در اجتماع خبر داده و وضعیت فوقالعاده اخلاقی اعلام میکند که جو جدیدی در ملاء عام شهری به وجود آمده است. خشونت فوقالعاده و وقاحت که تاکنون ممنوع بوده، رشد کرده و به تفریح تبدیل شده است...
به وسیلهٔ عدهای بسیار از نقادان فرهنگی، این جمله اسرارآمیز فروید را میتوان به یاد آورد که: «فقدان احساس شرم و حیا علامتی است برای ضعف عقل». وجدان دیگر کار نمیکند (وجدان از فعالیت افتاده است).
«اشپیگل: آقای دور، زور و خشونت هر روز در عصر ما بیشتر میشود. این اجتماع، گرفتار چه نوع بیماری شده است؟
دور: من فکر میکنم در درجه اول بیماری او در این است که میخواهد روابط اجتماعی را منهدم کند. این مسئله، منجر به این میشود که انسان آن را مرگِ حرارتِ (عاطفی) انسانیت بنامد، و وسایل ارتباط جمعی، منعکسکننده این مسئله نیز به آن شتاب میدهد. جامعه مدرن، فضای آزادِ شادی را برای ما به ارمغان آورده است. اما این آزادی یک اشکال دارد. این ارمغان، گرمای خانواده را که در دورههای گذشته کنترل اجتماعی زیادی روی انسان داشت، از ما گرفت.
اشپیگل: سقوط تدریجی گرمای خانواده، با از بین رفتن شرم و حیا چه رابطهای دارد؟
دور: مسلماً رابطهای میان از بین رفتن احساس شرم و حیا و سقوطِ تدریجی خانواده وجود دارد. برای مثال حیای جسمانی چیزی نیست جز محدودیت علایم رفتار جنسی برای نجات یک رابطۀ شخصی منزه...
اشپیگل: اگر درب بیشرمی و بیحیایی بیشتر باز شود چه پیش میآید؟ اگر این مطلب صحیح است که شرم و حیای جسمانی، آنچنان که شما مدعی هستید که به طبیعت بشری تعلق دارد پس چگونه میتوان همواره شاهد گشودهشدن بیشتر مرزهای بیحیایی باشیم؟
دور: درباره طبیعت انسان، امروزه هنوز هم پاپ و روحانیون صحبت میکنند. در مقابل جامعهشناسان نیز با خیرهسری مقاومت میکنند. مقصود من در اینجا این است که شرم و حیای جسمانی در هر شکل زندگی اجتماعی که انسانها تاکنون یافته باشند، وظیفه اساسی داشته است، زیرا شرم و حیا، تشنجهای اجتماعی را میکاهد و رابطه میان زوج و زوجه را تقویت میکند و درست به همین دلیل است که تخریب احساس شرم و حیا در جامعه به نوعی آمیزش مختلط جنسی میان افراد جامعه منتهی شده است.
اشپیگل: اما عکس نظریهٔ شما، این آزادی همواره تبلیغ میشود.
دور: در عمل، مطمئناً هنوز اجتماعی وجود نداشته است که در آن، تمایل به علنی کردن روابط شخصی و نزدیک، مثل امروز آنقدر شدید باشد. این خشونتِ ناشی از رفتاری که به وجود آمده است، به نظر میرسد در تاریخ فرهنگ بیمثال باشد.
اشپیگل: فروید صحبت از فقدان شرم و حیایی میکند که به ضعف عقل میانجامد.
دور: درست است؛ زمانی است که انسان به جهت ضعف عقل، فقدان فرهنگ و تمدن را میفهمد...»
درباره این که بیبندوباری در شهوترانی موجب تضعیف عقل و اندیشه میشود، منابع فرهنگ اسلامی و دیگر ادیان الهی و فرهنگهای تکاملی به طور فراوان و جدی متذکر شدهاند که نیاز به توضیح و تفصیل ندارد. این چند بیت نیز بازگوکننده فهرستی از آن تذکرات است:
مرد را ذوق از حیا و کرّ و فر
مر مخنث را بود ذوق از ذَکَر
جز ذَکَر نی دین او، نی ذِکرِ او
سوی اسفل بُرد او را فکر او
گر برآید تا فلک، از وی مترس
کاو به شوق سُفل آموزید درس
او به سوی سُفل میراند فَرَس
گرچه سوی عُلْو جنباند جَرَس
ایمان که محصولِ عالیِ تعقل و اندیشه و احساسات برین است، در نتیجه بیحیایی نابود میشود. از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده است که فرمود:
لا ايمانَ لِمَن لا حَياءَ لَه.
کسی که حیا ندارد ایمان ندارد.
این که در مقاله آمده است: "به وسیلهٔ عدهای بسیار از نقادان فرهنگی جمله اسرارآمیز فروید را میتوان به یاد آورد که: فقدان احساس شرم و حیا علامتی است برای ضعف عقل» منظور این است که فروید با این که اصرار شدید بر لزوم اشباع غریزه جنسی به هر حال و هر شکل دارد، چگونه شده است که منتفیشدن شرم و حیا را علامت ضعف عقل میداند؟
یادداشت پَسین: