دو یادداشت دیروز:
برویم سراغ پروندهای که هنوز باز است!
حتماً یادتان هست آن روزهایی که ویروش کرونا دنیا را محاصره کرده بود و هر کس در انتظار خبری خوش برای مقابله با این ویروس بود. در همان روزها، سردار سلامی خبر از ساخت یک دستگاه به نام «مستعان ۱۱۰» داد. دستگاهی که با حواشی زیادی رو به رو شد و هرگز هم عاقبتش معلوم نشد.
برای خود بنده هم عجیب است که کسی مثل سردار سلامی که مهندس مکانیک از دانشگاه علم و صنعت است چرا «به کجا چنین شتابان» تن به رونمایی از این دستگاه داد؟ شاید شتابزدگی ایشان ناشی از خیرخواهی و برای آن بود که در آن روزها مردم ایران شدیداً در انتظار یک خبر خوش بودند. حق دارید این را توجیه بدانید. ولی این توجیه برای کسی که شاهد تهاجم هواپیماهای عراقی به آسمان تهران و کرج و دلخوش به شلیک توپهای ۳۵ میلیمتری کار گذاشته شده بر روی کوههای حوالی شهرش بود، قابل قبول است. آن توپها حتی یک هواپیمای عراقی را ساقط نکردند ولی دلِ ما به شلیکهای پشت سر همشان آنقدر خوش بود که نگو و نپرس. با تخیّل کودکانهمان فکر میکردیم با هر توپی که شلک میشود، یک هواپیمای جنگی به زمین میافتد. آنقدر که میترسیدیم حتی روی سرمان بیفتند! مستعان ۱۱۰ هم هیچ فایدهای نداشت، جز این که برای مدتی اندک، دل ما را به نجات از دست ویروس کرونا خوش کرد!
امّا با تمام این حرفها، به نظرم، سردار سلامی باید برای رونمایی از این دستگاه، از مردم عذرخواهی میکرد. مطمئنم این عذرخواهی چیزی از شان و منزلت ایشان کم نمیکرد و نمیکند. شاید بگویید در آنروزها برخی از دشمنان و هممیهنان ما نزده میرقصیدند و ما را به خاطر نحوهی مبارزهمان با ویروس کرونا ریشخند میکردند. کافی بود همین بهانه را هم به بهانههای بهحق و ناحق دیگرشان اضافه میکردیم. ولی نظر بنده این است که مسئول باید با مردم صادق باشد. تجربهی تاریخی ثابت کرده است که آن مسئولی در دل مردمش ماندگار خواهد شد که مسیر صداقت و راستی را انتخاب کرده است و میکند. صداقت را حتی کسانی که خودشان از آن برخوردار نیستند نیز دوست دارند و اگر به زبان هم تحسین نکنند، در دل، تحسین میکنند.
امّا اینکه بیاییم فقط به مستعان ۱۱۰ بچسبیم و سایر پیشرفتهای نظامی ایران را دست کم بگیریم، به هیچ وجه منصفانه نیست. پیشرفتهای نظامی ایران دیگر چیزی نیست که بتوان کتمانش کرد. امروز خیلی از کشورهای پیشرفتۀ دنیا، خواهان پهپادهای کاملاً بومی ایرانی هستند. دشمنان درجه یک و قسمخوردهی ایران هم گاهی از زبانشان در میرود و خواسته یا ناخواسته، به بخشی از پیشرفتهای غیرقابل تردید نظامی ایران اعتراف میکنند.
امّا بیایید برویم سراغ تاریخ:
متاسفانه برخی از هموطنان ما به خودتحقیری عادت کردهاند. برخی هم خودتحقیر نیستند ولی از اوضاع اقتصادی مملکت عصبانی هستند که البته حق هم دارند و برای بر سر لج آوردن طرف مقابل، جوری رفتار کنند که امثال بنده، به اشتباه، این چنین دربارهشان قضاوت میکنیم. امّا خودتحقیری نوع اول و عادتشده، فقط برای امروز و الان نیست. ابوالحسن خان ایلچی (خواهرزادهی حاج ابراهیم خان کلانتر، صدراعظم مقتول فتحعلیشاه)، در دوره فتحعلیشاه قاجار، به عنوان سفیر ایران، به انگلستان سفر میکند و مشاهداتش در آنجا را مینویسد و به جای «سفرنامه»، با نام «حیرتنامه» منتشر میکند.
حالا چرا حیرتنامه؟!
خودش چنین نوشته:
نظر به اینکه غرایب بسیار و بدایع بیشمار ملاحظه و در این دفتر ثبت افتاده بود. البته سامعین و مطالعهکنندگانِ این اوراق را تعجب و تحیّری بیاندازه دست میداد. لهذا این رساله را حیرتنامه سفرا موسوم گردانید.
[به من گفتند] روزی که هوا صاف باشد خبر ورود کشتی از هر بندری به پلیموت و از آنجا تا به دارالخلافة لندن در بیست و پنج دقیقه میرسد. من از این سخن متحیّر شده گفتم سخن اغراق و دروغ در فرنگ کسی نشنیده است چگونه میتواند شد که سیصد مایل مسافت بعیدی را که میگویند، در اندک زمانی خبر به دارالخلافة لندن خواهد رسید.
«از آنجا که من در مجلس حیران بودم. میسس پرسول گفت: چنان میفهمم که از اکل نمودن مرد و زن به جمعیت (این که زن و مرد با هم غذا میخورند!)، ترا حیرت دست داده، خود انصاف ده که شیوۀ ما بهتر است یا شیوۀ شما که زنان را مستور دارید؟ من در جواب گفتم: طریقۀ شما بهتر است. از رهگذر اینکه زن مستوره چشمبسته و همچو مرغی که در قفس حبس شود میباشد و چون رهایی یابد قوت پرواز به طرف گلشن ندارد. و زن پر گشوده به مصداق اینکه: مرغان گلشن دیدهاند سیر گلستان کردهاند. بهر کمالی آراسته گردند و چون من سیاحت بسیار کردهام مانند شما زنی به این همه کمالات معنوی و صوری و آراستگی ندیدم.»
حاجعلی رزمآرا (میدانستید اسم رزمآرا "حاجعلی" بوده؟!) چه گفت؟
سپهبد رزمآرا، نخستوزیر محمدرضاشاه، خطاب به نمایندگان دوره شانزدهم مجلس ملّی، چنین گفت:
« ما لیاقت لولهنگسازی (آفتابه گِلی) هم نداریم. ۵۰ سال است که آن را میسازیم ولی ترقی نکردهایم ما چطور میتوانیم خودمان صنعت نفتمان را اداره کنیم؟ اگر این کارهای عوامفریبانه ادامه پیدا کند من ناچار میشوم که مسجد شاه را توی سر کاشانی و مجلس را توی سر اقلیت خراب کنم».
البته به این عقده حقارت رزمآرا، در همان زمان پاسخ داده شد. مثلاً آقای «مکّی» از نمایندگان عضو جبهه ملی پشت تریبون مجلس میرود و با اشاره به جلسه پریشب (۳ دی ماه ۱۳۲۹) با تعدادی از نمایندگان میگوید: «ایشان (رزمآرا) بلند شدند رسماً گفتند که ما لیاقت و شخصیت اداره کارخانه سیمان را نداریم. این را با اکثریت گفتند. گرچه اجازه ندادهاند بعد از نطق ایشان کسی از آقایانِ اکثریت بلند شوند صحبت کنند والا من مطمئن بودم که غالب از نمایندگان اکثریت میگفتند این بیلیاقتیِ دولت است باید بگویند چرا لیاقت ندارد کارخانه سیمان را اداره کنی... من اطمینان دارم که وجدان پاک عدۀ زیادی از نمایندگان محترم هیچ وقت اجازه نمیدهد که این طور شرکت نفت اموال ملی و منابع حیاتی این مملکت را غارت بکند و آن وقت یک رئیس دولتی هم بیاید در جلسۀ خصوصی این طور به ملّت ایران و به مهندسین ایران توهین بکند که بگوید ما لیاقت ادارۀ کارخانه لولهنگسازی را هم نداریم. خود او لیاقت ندارد که بتواند حق ملّت ایران را بگیرد».
آیا قدرت سپاه را باید با مستعان ۱۱۰ بسنجیم؟!
سپاه ایران، قدرت خودش را از همان ابتدای انقلاب تا امروز در صحنههای مختلف، اثبات کرده است. همیشه گفتهام باز هم میگویم. آنقدری که دشمنانی مثل سردمدارانِ «آمریکا» و «رژیم کودککشِ صهیونیستی» نسبت به «سپاه و فرماندهانش» و «رهبر» ایران شناخت کافی و دقیق دارند، متاسفانه خود مردم ایران ندارند و اینها همه به دلیل فشل بودن و نابلدی رسانههای داخلی ما، مخصوصاً تلویزیون، است. هم سپاه و هم ارتش ایران، امروز در اوج قدرت هستند. مطمئن باشید، اگر به جز این بود، دشمنان ما، حتی ساعتی در فروپاشی و تجزیه کشور ما درنگ نمیکردند.
ما هشت سال با تمام دنیا جنگیدیم و یک وجب خاک این مملکت را به دشمن ندادیم. در چند کشور با داعش جنگیدیم و کلّی شهید دادیم تا این جنگ به داخل کشورمان کشیده نشود. سلاح اصلی ما، تانک، بمب، موشک و امثال اینها نبوده و نیست. سلاح ما آن جوانانی بودند و هستند که تا پای ناموس و وطن به میان میآید، جانشان را کف دست میگیرند و در برابر دشمن، قد علم میکنند.
آن هشت سال جنگ سخت به مراتب از جنگ نرمی که امروز در آن حضور داریم، آسانتر بود. انبوه تلفاتی که جنگ نرم از ما گرفته است و همچنان میگیرد، قابل مقایسه با میزان تلفات و خسارتهای آن هشت سال جنگِ تحمیلی نیست. این جنگ نیز، سرباز میخواهد. سربازی که از فحش و ناسزا و تخریب و هرزهگوییها نهراسد و جا نزند. سربازی که خودش را با پرداختن به معنویت و کسب علم و مطالعه، برای حضور در جنگ نرم قوی کند. سربازی که جنگ را مختص به چند روز بلوا، غوغا، آشوب و اغتشاش نداند و بفهمد که ما هر روز در جنگ هستیم. جنگی تمام عیار که: هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد! در این میان، یکی از شیوههای دشمن نا امید کردن نوجوانان پاکدل مملکت است و تلقین این که بیهوده تلاش نکن، قرار نیست تو توی این مملکت به جایی برسی و بهانۀ تنبلی دادن به دست او!
کسانی که گاه و بیگاه با مستعان ۱۱۰ از در تمسخر و تحقیر سپاه بر میآیند. بد نیست به این فکر کنند که تمام دنیا خواستند که «بشار اسد» از قدرت کنارهگیری کند. ولی همین سپاه با فرماندهی حاج قاسم و با حمایت رهبر ایران، کار را به جایی رساندند که امروز همان کشورهایی که شدیداً خواهان عزل بشار اسد بودند و برای برکناریاش همه کاری کردند، امروز یکی یکی دارند، برای احداث سفارتخانه، به سوریه بر میگردند و خواهان ارتباط با سوریه و بشار اسد هستند. البته ما فقط برای حمایت از «بشار اسد» در سوریه نجنگیدیم. جنگیدیم تا به ساحت مقدس حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س)، تجاوز نشود. جنگیدیم تا مجبور نباشیم در کشور خودمان با داعش بجنگیم. جنگیدیم تا اقتدار واقعیما را به رخ حریف بکشیم.
بعد از اتّفاقات شهریور پارسال، تمام اراذل و اوباش داخلی و خارجی، به پشتوانۀ تمام پولها، رسانهها، تبلیغات و تهدیدهای خارجی دست به دست هم دادند تا ایرانِ جان را دچار فروپاشی و تجزیه کنند، ولی نتوانستند. هر چند متاسفانه در تجزیه از نوعِ دیگرش، کم و بیش، موفق عمل کردند که آن نیز تهدید کمی نیست و باید فکری به حالش کرد. تجزیهای که البته سالها بود خودمان دچارش شده بودیم!
نمیدانم چگونه یک نفر میتواند تمام اینها را نبیند و فقط به مستعان ۱۱۰ و آن اشتباه سپاه در انهدام هواپیمای اکراینی بپردازد. خُب اگر انصاف داری به انهدام آن بوینگ توسط آن ناو منحوس آمریکایی و کشته شدن آن همه زن و مرد و کودک و اهدای جایزه به باعث و بانیاش هم بپرداز. خوب است کمی آزاده باشیم و دست از نگاه صفر و صدی برداریم و فقط به دنبال پیدا کردن بهانهای برای تخریب سرمایههای اجتماعی و پایههای نظام نباشیم. نمیگوییم اگر اشکالی بود، نگوییم که مبادا این سرمایهها و پایهها ضعیف شوند. اشکالها را بگوییم، ولی زحمات کشیده شده و اتّفاقات خوب افتاده را هم فراموش نکنیم.
بیایید تا یک داستان واقعی از کتاب «در سفینهی تاریخ» نوشتهی «هدایتالله علوی» برای شما نقل کنم. داستانی که نشان میدهد ما تا همین چند دهه پیش چگونه به جنگ دشمن میرفتیم. بعد از خواندن این داستان، منصفانه مقایسه کنید که الان چگونه به جنگ دشمن میرویم؟ آن روزها دشمن چقدر از ما حساب میبُرد و اکنون دشمن چقدر از ما حساب میبرد؟ ببینید این خودتحقیری، بیشتر شایستهی آن برهه از تاریخ است، یا این برهه از تاریخ:
سیاستِ جنگی حاجی میرزا آقاسی!
حاجی میرزا آقاسی سپاهی فراهم کردند که شاید هرات را باز پس بگیرند. اما معلوم است که با قشون حاجی چگونه میتوان خراسان بزرگ را قبضه کرد.
یک نمونه از اصلاحات نظامی حاجی چنین است.... وقتی گفت که از برای بارکشی اردوی نظامی قاطر و یابو کفایت نمیکند و باید شتران را هم زیر بار آورد که حمل سیورسات و آذوقه کنند و چون پای شتران در سنگلاخ و دماغههای کوه میلغزد و به واسطه نداشتن سم مجروح میشود و بار را به منزل نمیرساند لهذا از برای پای شتران مثل سم قاطران، از آهن، کفشی ساخت و در پای آنها با پیچ و مهره استوار کرد! تا در سنگرها نلغزند و بار را به منزل برسانند.
به همین سوء خیال امر کرد که در قورخانه کفشهای آهنین برای پای شتران به قدر چهل هزارپا ساختند و آماده کردند وقتی که این کفشها را در مقام امتحان به پای شتران استوار کردند و آنها را راه بردند آهن فشار سختی به پای شتران داده، آنها را از راه انداخت و جراحت پدید آمد. آنگاه دانستند که مبالغی خطیر به دولت ضرر خورده و حاصلی نبردهاند. این قضیه را آیندگان غریب میشمارند لیکن الآن هنوز در قورخانه و انبار ذخیرۀ ایران از آن کفشهای آهن موجود است که تلی انباشته شده و به مصرفی دیگر نرسیده است.
بد نیست به ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران که برای نخستین بار دور دنیا را طی کرد هم اشاره کنیم:
و این اقتدار جهانی نیروی دریایی ارتش ایران امروز در سایۀ بیش از چهار دهه تحریم را مقایسه کنیم با اقتدار نیروی دریایی ارتش کاملاً وابستۀ اعلیحضرت در آن روز! (به نقل از: اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم)، تصاویر از سایت مشرقنیوز است:
یکی از همکاران که فرزندش در یکی از مدارس سمپاد تحصیل میکند از تغییر نگرش فرزند نوجوانش نسبت به پیشرفت ایران، پس از دیدار از نمایشگاه ملّی دستاوردهای هوافضای سپاه، صحبت میکرد. از این ابتکار و خلاقیت نیروی هوافضای سپاه که دانشآموزان سمپادی کشور را به دیدار از این نمایشگاه دعوت کرده است، خیلی خوشحال شدم و با خودم گفتم ای کاش این افتخار نصیب دانشآموزان ممتاز مدارس دولتی که هشتاد درصد دانشآموزان و آیندهسازان مملکت را تشکیل میدهند هم بشود:
حُسن ختام: به نقل از کتاب «کلید فهم مثنوی» اثر «دکتر پیمان آزاد»
خطاهای شناختی ناشی از تلقین
مولانا در هفتصد سال پیش، دقایق ویژگیهای روانی انسان را خوب میشناخته است. این دقایق بعداً در آثار روانشناسان اروپایی پیدا میشود و ما با اعجاب به آنها نگاه میکنیم. یکی از این دقایق، تلقینپذیر بودن آدمیست اکنون بپردازیم به خطای شناختی آدمی که از تلقین ناشی میشود.
بچههای مکتب از استادشان ناراحت و در زحمت بودند. با هم به مشورت پرداختند تا کاری کنند مکتب فعلاً تعطیل شود. این بود که سر راه معلم ایستادند و به او تلقین کردند که مریض است و باید بستری بشود و میبینیم که این تلقین چقدر کارساز بوده است. در زندگی همۀ ما نیز این خطای شناختی بارها روی داده است دیگران ما را بسیار با تلقینهای خود به عمد یا به سهو آزردهاند! و تحت تأثیر قرار دادهاند.
کودکان مکتبی از اوستاد
مشورت کردند در تعویق کار
رنج دیدند از ملال و اجتهاد
تا معلم درفتد در اضطرار
آن یکی زیرکتر این تدبیر کرد
که بگوید اوستاد چـونـی تـو زرد
خیر باشد رنگ تـو بـر جـای نیست
این اثر یا از هوا یا از تبی است
اندکی اندر خیال افتد از این
تو برادر هم مدد کن اینچنین
آن خیالش اندکی افزون شود
کز خیالی عاقلی مجنون شود
استاد با شنیدن این حرف ابتدا مقاومت میکند ولی بر اثر تکرار بچهها مقاومتش از بین میرود و احساس ضعف میکند و سرانجام از پا میافتد.
گشت اُستاد شست از وَهم و زبیم
بر جهید و میکشانید او گلیم
خشمگین با زن که مهر اوست سست
من بدين حالم نپرسید و نجست
میبینید که مولوی در اینجا یک خطای شناختیِ دیگر آدمی را که ناشی از «بدبینی او نسبت به دیگران»، به ویژه نسبت به همسر خویش است باز مینماید. معلم وقتی از گفته شاگردان به و هم دچار میشود، ذهنش در مجرای دیگری میافتد و از خط طبیعی به کلّی خارج میشود. اکنون همسر خود را زیر سؤال میبرد. این چنین یک خطا، به خطاهای شناختی دیگر منجر میشود.
اُستاد، بر اثر تلقین شاگردان و مصرف انرژی در مسیر غلط یعنی درگیری با همسر سرانجام از پا میافتد و بستری میشود. ماجرا البته با تیزهوشی مادران پایان میگیرد که متوجه دسیسه و توطئه بچههای خود میشوند. ولی نکته حایز اهمیت در این تمثیل این است که حتا «استاد» نیز که همۀ ما ممکن است خود را در این مقام بدانیم در معرض یک تلقین ساده از کودکان و شاگردان خویش است!
چون بجد مشغول باشد آدمی
او ز دید رنج خود باشد عمی
در ابیات زیر حال «استاد» را ببینیم که بر اثر تلقین چه به روزگارش آمده:
بامدادان آمدند آن مادران
خفته استاد همچو بیمار گران
هم عرق کرده از بسیاری لحاف
سر ببسته رو کشیده در سجاف
آه آهی میکند آهسته او
جملگان گشتند هم لاحول او
با وجود اینکه مادران ترفندِ اطفالِ خود را دریافته بودند، در تفهیمِ آن به استاد در ماندند چرا که استاد همچنان میگفت:
من بدم غافل به شغلِ قال و قیل
بود در باطن چنین رنجی ثقیل!
یادداشت پَسین: