نمی دانم تا حالا کک به تنبانتان یا به هر جای دیگرتان افتاده است یا خیر. قصد ندارم ضرب المثل«کک به تنبان افتادن» را برای شما تشریح کنم.ولی هر کس این ضرب المثل را ساخته است شکّ نکنید که کک به تنبانش افتاده بوده و مزّه ی ککی که به تنبان بیفتد را به خوبی چشیده است.
راقم این سطور به لطف بزهای خبیث پدر مهربانش در همین عصر صفر و یک لعنتی، بارها و بارها با کک ها دست و پنجه نرم کرده و می کند. همیشه پنجشنبه ها که نزد پدر و مادرم می روم تا صله رحم به جا بیاورم، چندین کک به تنبان و رخت و لباسم می افتند(بخوانید رخنه می کنند!). قبل از اینکه به خانه خودم برسم، خودم را حسابی می تکانم. وقتی به خانه می رسم همه لباس هایم را عوض می کنم، دوش می گیرم، ولی کور خوانده ام، این کارها هیچ افاقه ای نمی کند. آنها خودشان را به محیط های دنج و امن خانه رسانده در گوشه ای پناه می گیرند تا همین که من از حمام بیرون می آیم و خودم را خشک می کنم، دوباره به جانم بیفتند و بلای جانم شوند. با این ترفند به خوبی ، مرا تا اواسط هفته بعد همراهی می کنند.
جالب است بدانید که کک ها در خانواده ما هیچ کس را به اندازه من نمی گزند. برخی از افراد خانواده ما را، که من واقعاً به حال آنها غبطه می خورم، اصلاً و ابداً کک نمی گزد. نمی دانم چه چیزی را در خون تن رنجور و بیمار من کشف کرده اند که تا این اندازه برای سلامتی شان مفید می دانند و هر آن در حال گزیدن من هستند و یک لحظه هم غفلت نمی کنند.
وقتی از خانه پدرم بر می گردم، کک ها تن و جانم را به مکانی برای تفریح و عشق و حال خود تبدیل می کنند. به جزء افراط در خون گساری (برگرفته از باده گساری و می گساری) و مستی بی حصر و حد، با موهای بدنم، طناب می زنند. بندبازی می کنند. طناب کشی می کنند. مسابقه پرش از مانع راه می اندازند. لباس می بافند. ای کاش به ذهن یکی شان می رسید تا خودش را با موهای بدن من دار بزند!
شکار کک ها کاری سخت و بسیار پیچیده است. چون آنها استاد پرش هستند و قادرند در کوتاه ترین زمان ممکن خودشان را به عمق استراتژیک بدن برسانند. عمق استراتژیک یعنی جاهایی که اگر صد بار هم بگزند شما نمی توانید به خاطر آبرویتان به روی خودتان بیاورید. حتی جلوی اهل و عیال خودتان، چه برسد به جلوی غریبه ها. یک کک به فاصله کسری از ثانیه خودش را از لای فرش ها یا از لای درز و شکاف های خانه به هر و به هر لا و درزی از بدنم که بخواهد می رساند و تا هر وقت که دلش بخواهد کام می گیرد.
آنها شب ها فعال ترند. برای اینکه می دانند سوژه خسته است و کمتر خودش را می خاراند و مزاحم کام گرفتن شان می شود. با این وجود گاهی چنان عاجزم می کنند که چند باری از خواب بلند می شوم و تن و بدنم را با آب خنک می شویم. هنگام شستن خودم انواع و اقسام تاول ها را می بینم. تاول های کوچکی که معلوم است اثر گزش بچه های خردسالشان است و تاول های چند سانتی که معلوم است کار آدمهای بزرگ و بالغشان است. راستی این کک هایی که مرا می گزند، از نوع کک های جوندگان هستند و چون بارها و بارها در طویله، جویدن بزها را به تماشا نشسته اند، جویدن را هم خوب بلدند!
نکته جالب تر این است که معمولا هر کسی که کک اش نمی گزد بهترین شکارچی کک ها است و هر کسی که مثل حقیر کک اش خیلی می گزد، در شکار کک ها ناتوان و عاجز است. چرایش را نمی دانم؟!
ماهرترین شکارچی کک راه به جایی نمی برد، چرا که یک کک ماده میتواند در روز ۵۰ تا تخم بگذارد. چرخه زندگی کک ها معمولاً در عرض ۳–۴ هفته کامل میشود. کک ها چون به تشکیل خانواده، گرمی کانون خانواده و بچه دار شدن خیلی علاقه دارند، حالشان از ازدواج سفید(!) به هم می خورد. لذا ۴۸ ساعت پس از اولین خونخواری، جفت گیری کرده و به تولید تخم میپردازند. با این حساب من اگر دیر بجنبم به یک پرورشگاه پرتابل کک ها بدل می شوم. اگر مشکلات زندگی و بیماری مرا از پا در نیاورد، کک های بزهای پدرم مرا دیر یا زود از پا در می آورند.
هر بار به پدرم می گویم: «پدر! بزهای شما کک دارند. آن هم نه یکی نه دو تا، بلکه مقادیر معتنابهی(!)، من هر بار که می آیم خانه شما بیچاره ام می کنند، تا اواسط هفته دیگر باید خودم را بخارانم. کاری بکن. یک سمّی بگیر بزن!». از بیخ و بن حقیقت را کتمان می کند و می گوید: «تو داری بهانه می آوری که همین هفته ای یکبار هم به من سر نزنی.» قسم می خورم که این طور نیست. می گوید: «تو اگر می خاری مشکل از خودت است، بزهای من اصلاً کک ندارند. چرا من و مادرت را نمی گزند؟ چرا فلانی و فلانی را نمی گزند؟ چرا توی این خانواده فقط تو را می گزند؟!»، قسم می خورم که بابا، بارها و بارها من خودم با همین چشمان باباقوری خودم آنها را دیده ام. باز هم کتمان می کند و دست آخر هم می گوید: «نمک نشناس! که خودت هم بالاخره سالی چند بار از شیر بزهای من زهرمار می کنی(می نوشی)، به جای این که به بزهای من گیر بدهی، برو دکتر خودت را معالجه کن که اینقدر نخاری!»
چند نکته:
نمی دانم این مطلب طنز است یا جدّی؟! ولی خودم فکر می کنم هم طنز است و هم خیلی جدّی. به هر حال اگر عشقتان کشید به دو مطلب مثلاً طنز قبلی حقیر هم سری بزنید: