Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۱۶ دقیقه·۵ سال پیش

جدل نظامی با ارشاد،برای اخذ مجوز!

قصد داشتم کتاب«هفت پیکر»نظامی گنجوی را در قالب یک مطلب کوتاه به شما معرفی کنم.ولی در نهایت تصمیم گرفتم پس از یک شرح کلّی از مضمون آن،قسمت هایی جالب از بخش اول آن را به صورت یک داستان طنز و گفتگو محور که بین نظامی و کارمند وزارت ارشاد صورت می گیرد،برای شما بیاورم.شک ندارم اگر در این کار موفق شده باشم شما این کتاب را به صورت کامل خواهید خواند.کتابی که صد و ده بیست صفحه بیشتر ندارد ولی از هفت داستان جالب و خواندنی بهره می برد.
  • شرح کلّی و جدّی از مضمون کلّی کتاب هفت پیکر:

هفت پیکر نظامی گنجوی اشاره دارد به هفت زن،هفت سیّاره،هفت روز،هفت رنگ و هفت داستان:

هفت پیکر (سیاره)، روزهای هفته، رنگها

  • کيوان (روز شنبه) رنگ سیاه
  • خورشید (روز یکشنبه) رنگ زرد
  • ماه (روز دوشنبه) رنگ سبز
  • بهرام (مریخ) (روز سه شنبه) رنگ سرخ
  • تیر (روز چهارشنبه) رنگ پیروزه ای
  • مشتری (روز پنجشنبه) رنگ صندلی
  • ناهید (روز جمعه) رنگ سپید

هفت داستان

  • داستان گنبد سیاه (داستان شهری که مردمانش همه سیاه پوش بودند)
  • داستان گنبد زرد (داستان شاهی که به زنان اعتماد نداشت و کنیزک زرد رو)
  • داستان گنبد سبز (داستان بشر پرهیزگار و ملیخای بدطینت)
  • داستان گنبد سرخ (داستان بانوی حصاری)
  • داستان گنبد پیروزه ای (داستان ماهان و دیوان)
  • داستان گنبد صندلی (داستان خیر و شر)
  • داستان گنبد سپید(داستان دختر و پسری که قصد وصل داشتند اما میسر نمی شد)

هفت پیکر یا هفت گنبد،یکی از آثار نظامی گنجه ای می باشد که شاعر به سال 593 ه .ق به نام علاءالدین کرپ ارسلان،پادشاه مراغه ساخته و به وی تقدیم کرده است.این منظومه راجع به داستان بهرام گور،بهرام پنجم ساسانی و از قصه های معروف دوره ی ساسانی است.

بهرام با هفت دختر از هفت اقلیم(تقسیم بندی جغرافیایی آن زمان)ازدواج می کند و آنان را در هفت گنبد به هفت رنگ جای می دهد.بهرام هر روز از روزهای هفته با یکی از این شاهزادگان در گنبدی به رنگ خاص به سر می برد و هر یک از دختران حکایت های شگفت انگیزی را برای او نقل می کنند.نظامی جمعاً هفت داستان را از قول آنان روایت می کند که به نام  هفت پیکر معروف شده است.

هفت زن،هفت گنبد،هفت روز،هفت رنگ و هفت داستان
هفت زن،هفت گنبد،هفت روز،هفت رنگ و هفت داستان

داستان هفت گنبد،با هفت رنگ،که با رنگ سیاه آغاز می شود و به سفیدی و روشنایی می انجامد،و با مرگ بهرام به پایان می رسد.حرکت از سیاهی به سوی سپیدی و از طلب به فنا.

امّا خلاصه ای از پیکر اول که قرار است در زیر به صورت طنز به ابیاتی از آن اشاره کنم:

نخستین قصه در روز شنبه،توسط همسر هندی در گنبد سیاه نقل می شود:«پادشاه هند از کنیزی که همواره سیاه می پوشد،دلیل سیاه پوش بودنش را جویا می شود.وی می گوید:که در گذشته کنیزِ پادشاهی عادل و مهمان نواز بوده که از همه ی مهمانهایش درخواست می کرده حکایتی را نقل کنند.مدتی از پادشاه خبری نمی شود؛چون باز می گردد سر تا پا سیاهپوش است.پادشاه می گوید:که یکی از مهمان ها برایم از شهری واقع در چین که تمام مردمش سیاه پوش هستند تعریف کرد.و من برای فهمیدن راز سیاه پوشیدنشان به شهر آن ها سفر کردم.شاه، مرد قصاب ساده دلی می یابد و گوهرهای فراوان نثارش می کند،او می خواهد که دین خود را نسبت به شاه ادا کند و شاه قصد خود را به او می گوید.قصاب از وی می خواهد که شب بازگردد.شب او را به ویرانه ای می برد و در سبدی می نشاند.سبد بال در می آورد و او را بالا می برد.بعد از آن به وسیله ی مرغی غول پیکر به باغی سرسبز و آباد می رود.شب هنگام،گروهی از دخترکان را می بیند که مهتر آنها،وی را به مهمانی می پذیرد.تا یک ماه،هر شب را به عیش با آنان می گذراند و هر شب را با یکی از کنیزان سپری می کند.درست هنگامی که دیگر طاقت از مهتر آنان را نمی آورد و در آغوشش می گیرد،خود را درون آن سبد می بیند و زان پس،پادشاه سیاه می پوشد و آن کنیز نیز به خاطر اربابش سیاه پوش می شود.
  • قسمت هایی جالب از بخش اول کتاب به صورت یک داستان طنز و گفتگو محور که بین نظامی و کارمند وزارت ارشاد صورت می گیرد:

شما که غریبه نیستید در این کتاب ابیاتی آورده شده است که اگر الان کسی بخواهد برای انتشار آنها مجوز بگیرد با هزار و یک مشکل روبرو می شود.فقط بیایید فرض کنیم نظامی در همین عصر ما زندگی می کند و قصد دارد برای انتشار کتاب هفت پیکر،مجوز بگیرد!

پس این شما و این هم جدلِ کاملاً خیالیِ نظامی با کارمند وزارت ارشاد،بر سر اخذ مجوز برای انتشار هفت پیکر:

کارمند ارشاد:چون این کتاب شما هفت قسمت داره،برای اینکه بتونید این کتاب رو منتشر کنید،حداقل باید هفت جلسه بیایید اینجا و نسبت به مواردی که خدمتتون عرض می کنیم توضیح بدید.

نظامی:در خدمتم.ولی فکر نمی کنم موارد خیلی زیادی باشه.

ک.ا:عجله نکنید!یکی یکی خدمتتون عرض می کنم.مورد اول بیت«آهوی تُرک چشمِ هندوزاد نافه مشک را گره بگشاد»است.چه جوری می شه که یه آهو چشمش شبیه تُرک ها باشه ولی توی هند به دنیا اومده باشه؟این مصرع به شدّت تفرقه انگیز و نژادپرستانه است.بعدشم شما فکر می کنید ما نمی دونیم منظورتون از مصرع«نافه مُشک را گره بگشاد»چیه؟

ن:والّا موقع سرودن مصرع اول اصلاً به این چیزایی که شما فرمودید فکر نکردم.در مورد بیت دوم هم من هیچ منظور خاصی نداشتم.

ک.ا:این بیت رو یا حذفش کنید یا اصلاحش کنید.

ن:به روی چشم.فقط همین یه بیت مشکل داشت؟

ک.ا:نه آقا این تازه اولشه.مورد دوم بیت«مَلِکی بود کامگار و بزرگ/ایمنی داده میش را با گرگ»:مگه می شه میش رو با گرگ ایمنی داد؟شما یه نمونه به من نشون بده تا من این مصرع رو تایید کنم!از اون گذشته الان میش از میش و گرگ از گرگ در ایمنی نیست.اونوقت شما داری می گی میش رو از گرگ ایمنی داده.بی خیال آقا!

ن:می خواستم از خوبی های مَلِک بگم.همین.

ک.ا:خواهش می کنم این منظورتون رو با یه مصرع دیگه ای برسونید.این رو اصلاحش کنید.

ن:به روی چشم.

ک.ا:مورد بعدی«پاسخ شاه را سگالیدم/روی در پای شاه مالیدم»خواهش می کنم برای حفظ حرمت قلم هم که شده توی این بیت از فعل های دیگه ای استفاده کنید.

ن:هر چی شما بگید!

ک.ا:در بیت«مردِ قصاب از آن زرافشانی/صیدِ من شد چو گاوِ قربانی»شما علنی داری مردم رو به رشوه دادن تشویق می کنید.بیت های قبلیش هم که کم مورد نداره ولی این یکی دیگه خیلی اوضاعش خرابه.این بیت رو یاد حذفش کنید یا یه جوری درستش کنید که مردم رو گمراه نکنه.

ن:چشم.

ک.ا:در بیت«چیست پاداشِ این خداوندی/حکم کن تا کنم کمربندی»کسی که رشوه گرفته داره به رشوه دهنده می گه هر کاری که بگی من می کنم،تو فقط حکم کن.آقا همین شعرها کار ما رو به اینجا رسونده.این رو هم یا حذفش کنید یا درستش کنید.

ن:چشم آقا.هر چه شما بفرمایید.

ک.ا:در ادامه با بیت«ز آن گرانمایه نقدهای درست/بیش از آن دادمش که بود نخست»دارید می گید که بازم بهش رشوه دادم.حتی بیشتر از اون چیزی که اول بهش داده بودم.از این بدتر اینجوری ادامه می دید که«مرد کآگه نَه بُد ز نازشِ من/در خجالت شد از نوازشِ من»یعنی به جز پول،برای اینکه کارتون راه بیفته طرف رو ناز و نوازش هم کردید.می خواید با این بیت ها چی رو به مردم یاد بدید.اینا خودشون نزده دارن می رقصند.این بیت ها رو هم حذف می کنید.چون اصلاح پذیر نیستند!

ن:آخه..

ک.ا:اگر می خواید مجوز بگیرید.آخه و امّا نداره.هر چی می گم بگید چشم.

ن:چشم.

ک.ا:در بیت«حاجتی گر به بنده هست بیار/ور نه اینها که داده ئی بردار»اینقدر به طرف رشوه می دید و بهش وَر می رید که دیگه صداش در میاد.اگر بیت های قبلی رو حذف کنید دیگه نیازی به بودن این بیت نیست.

نظامی:چشم.

ک.ا:منظورت از بیت«بی مصیبت به غم چرا کوشند/جامه های سیه چرا پوشند»چیه؟چرا به لباس های مشکی مردم گیر می دید.شاید ماه محرّم و صفر بوده و مردم مشکی پوشیده بودند!

ن:امّا جناب اگر این بخش رو تا آخرش خونده باشید،متوجه می شید که این داستان اصلاً ربطی به محرم و صفر نداره.تازه آخرای این بخش،من از رنگ مشکی تعریفم می کنم.همونجایی که گفتم«هفت رنگ است زیر هفت اورنگ/نیست بالاتر از سیاهی رنگ»

ک.ا:یعنی می خواید بگید من چیزی از شعر سر در نمیارم.شما چرا فکر می کنید همین که دو زار وزن و قافیه بلدید،بیشتر از بقیه می فهمید؟

ن:ببخشید.قصد توهین نداشتم.

ک.ا:یه فکری به حالِ گیر دادناتون به لباس مشکی توی این بخش بکنید.خیلی به این رنگ گیر دادید.شما مگه نمی دونید«مشکی رنگ عشقه!»

ن:نه والّا.نمی دونستم.

ک.ا:الان که دونستید؟پس یه فکری به حالش بکنید.می رم سراغ بقیه بیت ها.در ادامه ابیاتی که سرودید به جایی می رسیم که قصاب،مرد رو میذاره توی یک سبد و می گه این تو رو به آسمان و زمین می بره و هر چی که می خوای بدونی رو به تو نشون می ده.چه طوری همچون چیزی ممکنه؟در ادامه هم می گی که«سبدم مرغ شد هوا بگرفت»حدسم اینه که موقعی که شما این بیت ها رو می سرودی حال طبیعی نداشتی.آقا شما چیزی مصرف می کنید؟

ن:نه آقا.من حتی سیگارم نمی کشم.خلاف سنگینم این بوده که یکی دو بار خونه فامیلامون ماءشعیر صفر درصد با چیپس و پفک خوردم!

ک.ا:این که دلیل نمی شه.من یه بنده خدایی رو می شناسم سیگار نمی کشه ولی همه چی مصرف می کنه!نکنه استعاره به کار بردید و منظورتون از سبد در اینجا همون مواد مخدره؟قصاب بهتون مواد داده و شما هم بعد از مصرف مواد احساس می کنید که رفتید و دارید توی آسمونا سیر می کنید؟!

ن:نه به جون بچه هام!سوء تفاهم شده.من می خواستم سوار قالیچه ی سلیمونش کنم.گفتم الان گیر می دید که چرا قالیچه ی پیامبر خدا رو لوث کردی.برای همین رفتم سراغ سبد!

ک.ا:گیریم که درست می گید.در بیت«ز آن سیاست که جان رسید به ناف/دیده در کار ماند زهره شکاف»شما علنی سیاست رو بردید زیر سوال.با این بیت می خواید یواشکی زحمات دولت رو ببرید زیر سوال.نه؟

ن:نه آقا.من غلط بکنم اگر همچون منظوری داشته باشم.کی می تونه منکر خدمت های دولت بشه؟!

ک.ا:اگه همچون منظوری ندارید این کلمه رو توی این بیت حذف کنید.

ن:چی بذارم به جاش؟

ک.ا:چه می دونم.شما ادعای شاعری می کنید.خودتونم یه فکر بکنید.

ن:چشم.

ک.ا:در ادامه صحبت از مرغ بزرگی می کنید که پر و بالش مثل شاخه های درخت بوده و پاهاش مثل پایه ی تخت.بعد نمی دونم یهویی چی می شه که می گید«او شده بر سرینِ من در خواب»هیچ جا دیگه نبود بخوابه؟کلمه ی قبیحی که توی این مصرع استفاده کردید رو حذف کنید.

ن:بازم چشم.

ک.ا:می گم یه چیزی می زنید،می گید نه.طرف خودش رو به پای اون مرغ بزرگ بند می کنه و از صبح تا شب به همراهش پرواز می کنه.اینا به کنار نمی گید این مصرع«من سفرساز و او مسافرسوز»چقدر می تونه به صنعت گردشگری ما که همین جوریشم رو به احتضاره ضربه بزنه؟

ن:اینم حذف می کنم.

ک.ا:در مصرع«لخلخه کرده از گلاب و عبیر»کلمه ی«لخلخه»چیه دیگه؟هیچ کلمه ی آسونتری به ذهنتون نرسید.می خواید با استفاده از این لغت های قلنمه سلمبه بگید خیلی شاعرید؟!

ن:عوضش می کنم.

ک.ا:آقا اونجایی که اون مرغه طرف رو می رسونه به یه جای خوش آب و هوا من خیلی خوشحال شدم. مخصوصاً جایی که شکر کرد،خیلی حال کردم.اینا رو می گم که نگید هیچ چیز خوبی توی این شعرها ندیدم.

امّا برادر من تو نمی گی این شعرها رو قراره زن و بچه ی مردم بخونند؟منظورت از این بیت ها چیه که پشت سر هم ردیف کردید؟

دیدم از دور صد هزاران حور/کز من آرام و صابری شد دور

یک جهان پر نگارِ نورانی/روح پرور چو راحِ ریحانی

هر نگاری بسانِ تازه بهار/همه در دستها گرفته نگار

لبِ لعلی چو لاله در بُستان/لعلشان خون بهای خوزستان

دست و ساعدِ پر از علاقه زر/گردن و گوش پر از لولوِ تر

آخه شما نمی گید ما چند میلیون جوون عزب توی این مملکت داریم؟از این بدتر می رسیم به جایی که طرف چشمش یکی از اونا رو می گیره:

گِرد بر گِرد او چو حور و پری/دختران چون ستاره سحری

سرو بود او کنیزکان چمنش/او گلِ سرخ و آن بتان سمنش

آخه اباحی گری تا کجا؟دوباره از اینم بدتر.اونجایی که اون خانمی که اینقدر وصفش رو کردید،یه نفر رو می فرسته دنبال این بنده ی خدای چشم چرون و وقتی این چشم چرون می ره پیشش.بهش اینجوری می گه:

بر سریر آی و پیشِ من بنشین/سازگار است ماه با پروین

چرا شان یه زن رو اینقدر آوردید پایین؟خوبه بهتون مجوز بدم فردا فمینیست ها پدرتون رو دربیارن؟

ن:اما اون مرد که سریع نرفت پیشش بشینه.گفت:

گفتم ای بانوی فریشته خوی/با چو من بنده این حدیث مگوی

تختِ بلقیس جای دیوان نیست/مردِ آن تخت جز سلیمان نیست

ک.ا:فکر کردید ما حالیمون نیست شما با این دو تا بیت می خواستید از زیرِ تیغ سانسور فرار کنید؟

ن:من اگر قصدم این بود که بعدش این بیت ها رو نمی سرودم:

چون نشستم بر آن سریرِ بلند/ماه دیدم گرفتمش به کمند

با من آن مه به خوش زبانیها/کرد بسیار مهربانیها

ک.ا:بله!بله! بعدشم پارتی راه انداختید و هر کاری دلتون خواست کردید.

ن:آقا پارتی نبود که یه مهمونی کوچیک بود!

ک.ا:این اتفاق ها توی یه مهمونی کوچیک می افته:

چون فراغت رسیدمان از خورد/از غذاهای گرم و شربت سرد

مطرب آمد روانه شد ساقی/شد طرف را بهانه در باقی

هر نسفته دُرّی دُرّی می سفت/هر ترانه ترانه ای می گفت

رقص میدان گشاد و دایره بست/پَر در آمد به پای و پویه به دست

شمع را ساختند بر سرِ جای/و ایستادند همچو شمع به پای

چون ز پا کوفتن بر آسودند/دستبُردی به باده بنمودند

شد به دادن شتاب ساقی گرم/برگرفت از میان وقایه شرم

من به نیروی عشق و عذرِ شراب/کردم آنها که رطلیانِ خراب

و آن شکرلب ز روی دمسازی/باز گفتی نکرد از آن بازی

چونکه دیدم به مهرِ خود رایش/اوفتادم چو زلف در پایش

بوسه بر پای یارِ خویش زدم/تا«مَکُن»بیش گفت،بیش زدم

فقط مونده...استغفرالله ربی و اتوب الیه.شما چی فکر کردید واسه ی خودتون؟اگه اسم این اشاعه فساد و فحشا نیست پس چیه؟!

ن:ببخشید آقا درستش می کنم.قول می دم به جای پارتی ببرمشون مسجد یا امامزاده.خوبه؟!

ک.ا:از این اباحه گری ها که تمومی نداره بگذریم.می رسیم به این مصرع که توش دو تا ملّت رو انداختید به هم:«خیز تا تُرک وار در تازیم/هندوان را در آتش اندازیم»این همه درگیری توی دنیا کم بود،شما می خواید یه درگیری دیگه هم درست کنید؟این بیت امنیت ایران و حتی جهان رو تهدید می کنه!

ن:اگر اینقدر که می گید خطرناکه حذفش می کنم.

ک.ا:فساد توی این بخش حد و مرز نداره.هر چی می ریم جلوتر بدتر می شه.چه اتفاقاتی که توی این شعر نیفتاده:

قوتِ جان از میِ مُغانه کنیم/نُقل و می نوشِ عاشقانه کنیم

چون میِ تلخ و نقل شیرین هست/نُقل بر خوان نهیم و می بر دست

یافتم در کرشمه دستوری/کز میان دور گردد آن دوری

غمزه می گفت وقتِ بازیِ تو است/هان که دولت به کارسازیِ تو است

خنده می داد دل که وقت خوشست/بوسه بستان که یار نازکَشست

چونکه بر گنجِ بوسه بارم داد/من یکی خواستم هزارم داد

گرم گشتم چنانچه گردد مست/یاد در دست و رفته کار از دست!

خونم اندر جگر به جوش آمد/ماه را بانگِ خون به گوش آمد

گفت امشب به بوسه قانع باش/بیش از این رنگِ آسمان مخراش

آخ آخ!شرمم می شه بقیه ش رو بخونم.آقا وقاحتم حدّی داره.از گمراه کردن جوونای مردم قراره چی گیرتون بیاد؟

ن:جسارتاً دیگه اینجوری هم که شما می فرمایید نیست!

ک.ا:اینجوری نیست؟مرد حسابی این بیت ها چی ان؟

سر به بالینِ بستر آوردیم/هر دو بر ها به بر در آوردیم

یافتم خرمنی چو گل در بید/نازک و نرم و گرم و سرخ و سپید

صدفی مُهر بسته بر سر او/مُهر برداشتم ز گوهرِ او

بود تا گاهِ روز در برِ من/پر ز کافور و مشک بسترِ من

حتی از اینا بدترم هست!

ن:گمون نکنم!

ک.ا:گمون نمی کنید؟وایسید براتون بخونم.معلوم نیست موقع سرودن این شعرها،مشغول چه کاری بودید.اینا چی هستند:

خلوتی آنچنان و یاری نغز/تابم از دل در اوفتاد به مغز

دست بردم چو زلف در کمرش/در کشیدم چو عاشقان به برش

گفت:هان وقت بی قراری نیست/شب شب زینهار خواری نیست

گر قناعت کنی به شکّر و قند/گاز می گیر و بوسه در می بند

یک نفر ندونه فکر می کنه تو کافری چیزی هستی.مسلمون!شرم نکردی وقتی داشتی این اراجیف رو بلغور می کردی:

از سرِ عشوه باده می خوردم/بر سرِ تابه صبر می کردم

باز تب کرده را درآمد تاب/رغبتم تازه شده به بوس و شراب

چون دگرباره تُرک دلکشِ من/در جگر دید جوش آتش من

کرد از آن لعبتان یکی را ساز/کآید و آتشم نشانَد باز

یاری الحق چنانکه دل خواهد/دل همه چیز معتدل خواهد

خوشدل آن شد که باشدش یاری/گر بُوَد کاچکی چنان باری

رفتم آن شب چنانکه عادت بود/و آن شبم کام دل زیادت بود

تا گهِ روز قند می خوردم/با پری دست بند می کردم

ای مرض قند بگیرید!می شه بگید توی این بیت ها دارید چه کار می کنید؟!

در تمنا که چون شب آید باز/می خورم با بتانِ چین و طراز

زلفِ تُرکی برآوردم به کمر/دلنوازی درافکنم به جگر

گه خورم با شکرلبی جامی/گه برآرم ز گلرخی کامی

وقتی خوب که فکر می کنم خدا رو هزاران مرتبه شکر می کنم!

ن:می تونم بپرسم واسه ی چی خدا رو شکر کردید؟اونم هزاران مرتبه؟

ک.ا:خدا رو شکر می کنم که تو شاعر شدی.نمی تونم تصور کنم شما که اینجوری شعر می گید اگر فیلمساز می شدید چه فیلمایی می ساختید.احتمالا برای فیلم های شما باید یه رده بندی جدید تعریف می کردند!

ن:اینقدرم که می فرمایید اوضاع من خراب نیست!

ک.ا:بله اینقدری که می گم خراب نیست.اونقدری که نمی گم خرابه.واسه ی این بیت های مستهجن چی دارید بگید:

من دگر باره گشته واله و مست/زلفِ او چون رسن گرفته به دست

باز دیوانم از رسن رستند/منِ دیوانه را رسن بستند

عنکبوتی شدم ز طنازی/و آن شب آموختم رسن بازی

اینجا دیگه شما دست مرد عنکبوتی یک و دو و سه رو هم از پشت بستید!

شیفتم چون خری که جو بیند/یا چو صرعی که ماهِ نو بیند

لرز لرزان چو دزدِ گنج پرست/در کمرگاهِ او کشیدم دست

دست بر سیمِ شاده می سودم/سخت می گشت و سُست می بودم

چون چنان دید ماهِ زیباچهر/دست بر دستِ من نهاد به مهر

بوسه زد دستم آن ستیزه ی حور/تا ز گنجینه دست کردم دور

گفت بر گنجِ بسته دست میاز/کز غرض کوته است دستِ دراز

مُهر برداشتن ز کآن نتوان/کان به مُهر است،چون توان؟نتوان

صبر کن کآنِ تو است خرمابُن/تا به خرما رسی شتاب مکن

باده می خور که خود کباب رسد/ماه می بین که آفتاب رسد

بیاید و برای رضای خدا هم که شده بی خیال مجوز بشید؟

ن:نه آقا.من به زن و بچه م قول دادم این دفعه هر جوری شده مجوز بگیرم!

ک.ا:واقعاً پیش خودتون چی فکر کردید؟فکر کردید اینجا ارشاد لاس وگاسه؟این بیت ها رو اونجام که ببرید بهتون مجوز نمی دن؟

ن:جسارتاً کدوم بیت ها:

ک.ا:اینا!آخ آخ شرم بر تو مرد!اینا اگر ترویجِ اعمال منافی عفت نیستند پس چی هستند؟!

و آنگه از جوشِ خون و آتشِ مغز/حمله بردم بر آن شکوفه ی نغز

درِ گنجینه را گرفتم زود/تا کنم لعل را عقیق آمود

زآرزویی چنانکه بود نداشت/لابه ها کرد و هیچ سود نداشت

در صبوری به آن نواله ی نوش/مهل می خواست،من نکردم گوش

خورد سوگند کین خزینه تو را است/امشب امید و کامِ دل فردا است

امشبی بر امیدِ گنج بساز/شبِ فردا خزینه می پرداز

صبر کردن شبی محالی نیست/آخر امشب شبی است سالی نیست

او همی گفت و من چو دشنه ی تیز/در کمر کرده دست کورآویز

خواهشی کاو ز بهرِ خود می کرد/خاهشم را یکی به صد می کرد

تا بدانجا رسید کز چُستی/دادم آن بندِ بسته را سُستی

چونکه دید او ستیزه کاریِ من/ناشکیبی و بی قراریِ من

گفت یک لحظه دیده را در بند/تا گشایم درِ خزینه ی قند

چون گشادم بر آنچه داری رای/در برم گیر و دیده را بگشای

من به شیرینی بهانه ی او/دیده بر بستم از خزانه ی او

چون یکی لحظه مهلتش دادم/گفت:بگشای.دیده بگشادم

کردم آهنگ بر امیدِ شکار/تا درآرم عروس را به کنار

چونکه سوی عروسِ خود دیدم/خویشتن را در آن سبد دیدم

هیچکس گِردِ من نه از زن و مرد/مونسم اهِ گرم و بادیِ سرد

نمی دونید من وقتی این جرثومه ی فساد،این انگل اجتماع برگشت توی سبد،چقدر خوشحال شدم.دیگه داشت زمین و زمان رو به ابتذال می کشوند!

ن:خوشحالم که خوشحالتون کردم!

ک.ا:راستی اینا به خاطر این مشکی می پوشیدند که به وصالشون نمی رسیدند آره؟

ن:یه چیزی توی همین مایه ها!

ک.ا:همون بهتر که نرسیدند وگرنه معلوم نبود شما کار رو به کجا می کشوندید!

ن:ببخشید گلاب به روتون بواسیرم داره عود می کنه.جلسه تون خیلیش مونده؟

ک.ا:اگر می خواید بواسیرتون عود نکنه،یه کم خودتون رو سانسور کنید.لازم نیست هر چی تجربه ی اروتیک دارید در قالب شعر به خورد مردم بدید!

نظامی:آقا اینجوری نفرمایید من خیلی تو اینجور مسائل بی تجربه ام!

ک.ا:آره معلومه!

ن:ببخشید موردها تموم شدند؟

ک.ا:نخیر.شما بازم بی خیال نشدید.

ن:چرا؟

ک.ا:این دو تا بیت آخر چیه؟

چون که بانوی هند با بهرام/باز پرداخت این فسانه تمام

شه بر آن گفته آفرینها گفت/در کنارش گرفت و شاد بخفت

یعنی بهرام کنار این بنده خدا نمی خوابید،نمی شد نه؟!

ن:کنار زنش خوابید دیگه.مشکلی داره؟!

ک.ا:حتماً عالم و آدم باید بفهمن که بهرام کنار زن هندیش خوابیده؟

ن:با این که دیگه چیزی از این بخش نمی مونه ولی بازم به روی چشم،بهرام رو می برم یه جا دیگه می خوابونم!

...القصه:

نظامی پس از هفت بار رفتن به ارشاد و بحث و جدل های فراوان برای اخذ مجوز،در نهایت موفق نشد و تصمیم گرفت نام کتاب هفت پیکر را به«هنر رندانه ی عشق ورزیدن»تغییر داده و آن را به صورت غیر مجاز و از طریق فضای مجازی منتشر کند!

مطلب قبلیم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%86%D8%AA%D8%A7%DB%8C%D8%AC-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82-%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%B5%D8%AF-%D9%86%D9%81%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%86%D8%A8%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D9%86%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2%D9%85-pe2kea4z1ztg

حُسن ختام:چنگیز آیتماتوف:

انسان اگر مطالعه نمی‌کرد مطمئنم که ذهنینش نمی‌توانست بیش از ذهنیت یک کودک رشد پیدا کند.ادبیات برای تکامل انسان‌ها ضروری است و باید برای تهذیب درونی و پروش ذوق آن‌ها گام بردارد.ما چنان به وجود ادبیات خو گرفته‌ایم که اغلب آن را فراموش می‌کنیم.




کتابهفت پیکرنظامی گنجویحال خوبتو با من تقسیم کنطنز
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
جمعی برای من و کتاب... برای انتشار مطالب در انتشارات به ربات تلگرام زیر پیام بدهید: @meplusbook_bot
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید