ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

حقیقت کجاست؟!

«فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون؛ پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسان‌ها را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهی نیست، این است آیین استوار ولی اکثر مردم نمی‌دانند.»

دارای هر ظاهر، لباس و یا هر لهجه و زبانی که باشیم. اهل هر گوشه‎‌ی این کره‎‌ی خاکی که باشیم. از همان روز خلقت، هدیه‌ای به نام فطرت به ما داده شده است. فطرتی که اگر سالم باشد، ما را حقیقت‌جو بار می‌آورد.

چرا همه‌ی ما به دنبال حقیقت نیستیم و یا گاهی چیز دیگری را با حقیقت اشتباه می‌گیریم؟

ما این توانایی و اختیار را داریم که بت‎وانیم به فطرتمان جان ببخشیم و یا‎ جانش را بگیریم و چون بیماری محتضر، بی‎‌جانش کنیم.

فطرت ما چگونه جان می‌‎گیرد؟

با عمل به گفته‎‌های دین. دین چیست؟ راه و روش صحیح زندگی. کدام دین؟ دین حنیف. دین حنیف، چه دینی است؟ دین حق. دینی که دست مای تسلیم حق را بگیرد و از میان تمام کجی‌ها، انحرافات، خرافات و گمراهی‌ها عبور دهد و به سوی حقیقت، راستی و درستی و حقیقت راهنمایی کند.

چه بسا دینداران ظاهری و بی‌دینان باطنی!

دین حق، پیش از ظاهر و قبل از حرف، بایستی در اعمال و رفتار ما، بود و نمود بیابد.

درست است که گفته‌اند: "الظاهر عنوان الباطن: ظاهر هر چیزی به نوعی نشان‌دهنده‌ی باطن آن نیز است." ولی چه بسا دینداران ظاهری و بی‌دینان باطنی و چه بسا بی‌دینان ظاهری و دینداران باطنی!

فطرت ما چگونه بی‌جان می‌شود؟

چه اتّفاقی می‌افتد که قبل از این که خودمان بمیریم، فطرتمان را می‌میرانیم؟ این اتّفاق آن‌گاه می‌افتد که به جای تسلیم حق شدن، تسلیم حق‌های بدلی، شبه‎‌حق‌‎ها و باطل‎‌های دارای روکشِ حق می‌شویم.

نام اثر:
نام اثر:
امّا وای اگر «فطرت» در ما بمیرد!

آن‌که فطرتش مُرده است، بی‌آنکه‌ خود بداند، همچون راکبِ خودرویی ترمزبریده، در جادّه‌‎ای رانندگی می‎‌کند که تابلوهایی راهنمایی‌‎اش را دزدان وجدان ربوده‌اند و یا طوفان‌های مهیب نفس اماره از جا کنده‌اند. او دیر یا زود با همراهانش در قعر درّه‌‎ سقوط خواهد کرد. درّه‌‎ای که حتی تا لحظه‌ای پیش از سقوط در آن، آن را دشتی زیبا، پُر از پریوشان خوش‌اندام و لبریز از خوراکی‌های خوش‌طعم و نوشیدنی‌های گوارا می‎‌پنداشت!

بـه نـاپـاکـان و دونـان از سرشت نیک کمتـر گو!

غمی در سینه دارم من که در گردون نمی‌گنجد

به جز ژرفای دل ، بنگر که دربیرون نمی‌گنجد

تمـام عمـر واحسرت، ز دردِ ناتمـام خـویـش

به دل ناگفته‌ها دارم که در مضمون نمی‌گنجد

به روی گـونه‌هـا بنگـر ز طـوفانِ سرشکِ مـن

چنان گرداب می‌جوشد که در هامون نمی‌گنجد

به مرگِ فطرتِ انسان ز چشمم سیل خـون بارَد

سرشکِ چشم من بنگر که در جیحون نمی‌گنجد

بـه نـاپـاکـان و دونـان از سرشت نیک کمتـر گو

که این وارستگی‌ها، در مـزاج دون نمی‌گنجد

بـه قـلبـم داغ‌هـا دارم ز مـرگِ سیـرتِ نیـکــو

همـه داغـم همین باشد، وزآن افـزون نمی‌گنجد*

*پ.ن:

شعر، از «امیر فروغ» است.

حال خوبتو با من تقسیم کنحقیقتشهید فطرت حمیدرضا الداغیقرآناسلام
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید