در این نوشته با خائن های حرفه ای که خیانت حرفه شون شده کاری ندارم.مد نظرم کسانی هستند که یک خائن واقعی نیستند،ولی به هرحال از روی جهل ، عیاری از خیانت در خود دارند و هر چند خُرد و اندک و به صورت پاره وقت یا لحظه ای،مرتکب عمل یا رفتاری می شوند که بوی خیانت می دهد.
تو خائن نیستی که هیچ، از خیانت متنفر هم هستی.لحظه ای خیال خیانت در سر نمی پرورانی،امّا؛
لحظه ای که دروغی می گویی هر چند کوچک تا خود را از مخمصه ای یا دغدغه ای برهانی؛
لحظه ای که به طمع گسترده شدن خان نعمتی،بساط چاپلوسی کسی را پهن می کنی؛
لحظه ای که می توانی دست نیازمندی که به تو پناه آورده را بگیری و نمی گیری؛
لحظه ای که وعده ای را می دهی که به هیچ وجه قصد عمل به آن را نداری؛
لحظه ای که چشم و دلت به سوی جانی،مالی یا ناموسی میل می کند؛
لحظه ای که می بینی حقی دارد ضایع می شود و لب فرو می بندی؛
لحظه ای که قول یاری می دهی و در عمل باری هستی بر دوش؛
لحظه ای که به هر علت راستش را ننمایی،نگویی یا ننویسی؛
لحظه ای که در عالم شراکت در خیال سهمکی بیشتری؛
لحظه ای که واقعیت را جوری دیگر جلوه می دهی؛
لحظه ای که حرفت با عملت نمی خواند؛
لحظه ای که گندم نمای جو فروشی؛
به سندورم خیانت های لحظه ای،
مبتلایی و خواهی یا نخواهی،
گاه و بیگاه،خائنی!
نکته:نویسنده این پُست،اولین بار در وجود ذیجود(!)خودش،سندروم خیانت های لحظه ای را یافت و سپس به معرفی آن به عالم بشریت،پرداخت!