اگر نامم "شَلَم" و نام خانوداگیم "شوربایی"بود خیلی بیشتر بهم می آمد تا نام و نام خانوادگیی که الان دارم. چرایش را می توانید از خیل پُست هایی که تا حالا نوشته ام و از جمله با همین پُست بفهمید.الان حالم یک جوری است که نمی توانم برای نوشتن یک پُست لزوماً بر روی یک موضوع متمرکز شوم.وقتی حالت درهم برهم است مطلبی که می نویسی هم می شود شلم شوربا.شاید در این پُست تلخ و شیرین(من و شیرینی؟ مسلمان نشنود،کافر نبیند!)از چیزهای گوناگونی صحبت کنم.
اگر بخواهم حال و اوضاع روحی ام را با نقاشی های یک نقّاش نشان بدهم،نقّاشی های جکسون پولاک بهترین است.در تصویر زیر او را می بینید که دارد یکی از آثار به اصطلاح هنری اش را رقم می زند:
دنیای هنر باید خدا را شکر کند که او در سنّ 44 سالگی بر اثر سانحه رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کرد وگرنه حالا حالاها باید نقاشی های او را تحمّل می کرد.هر چند او شرف دارد به هنرمندانی چون"مارسل دوشان فرانسوی" که گلاب به روی شما یک کاسه توالت را برداشت و به عنوان هنر مفهومی جا زد و اسمش را هم گذاشت "چشمه"و یا"پیرو مانزونی ایتالیایی"که گلاب به روی شما 90 قوطی از به قول دوستمان چیزش را کنسرو کرد و هر قوطی اش را به قیمت طلای هم وزن آن به بازار هنر عرضه کرد.شما بهتر از من می دانید که ما ایرانی ها اکثر آثار هنری به درد بخورمان(از قدیمی گرفته تا معاصر)در موزه های دنیا پراکنده است.شاید جالب باشد اگر بدانید که گرانقیمت ترین(البته به زعم من هنرنشناس مزخرفترین) اثر پولاک به نام "نقاشی دیواری روی زمینه قرمز هندی"در موزه "هنرهای معاصر تهران"نگهداری می شود.اینجاست که مولوی می گوید"از قضا سرکنگبین صفرا فزود!"
من مهندسم!
من مهندس نیستم.این تیتر را به افتخار مهندس ها زدم که امروز روزشان بود.حلیم پزی شب عاشورا که می شود ما دوستان خیلی قدیمی مان را بر سر دیگ،رویت کرده و دیدارها را با آنها تازه می کنیم.یکی از این دوستان که مهندس هم است موقع به هم زدن حلیم ،گرمش شد و کتش را درآورد.به او گفتم کتت را بده برایت بگیرم.گفت:«ما مهندسا می دونیم کتمون رو کجا آویزون کنیم!»و بعد کتش را آویزان کرد به پیچ داربست فلزی ای که کنار دیگ ها نصب کرده بودند و ما آنروز تازه فهمیدیم که مهندس ها خیلی بیشتر از آدمهای عادی امثال من چیزی می دانند.و تازه امروز فهمیدم که مهندس ها بهترین همسران دنیا هستند.اگر این خبر را هجده سال پیش خوانده بودم،عمراً غیر مهندس را به همسری اختیار می کردم.افسوس!
یک جوک قدیمی هم شنیده بودیم که به افتخار مهندسین همه چیزدان،با کمی دخل و تصرّف،در اینجا می نویسم.نمی دانم در جریان انقلاب فرانسه بوده یا در جریانی دیگر که داشتند سر ملّت را به نوبت زیر گیوتین می گذاشتند.نوبت به یک نفر رسید که گیوتین گیر کرد و پایین نیامد.گفتند حتماً یک صلاحی است و این بنده خدا بی گناه است،بنابراین آزادش کردند.اینجا بود که یک نفر از ته صف داد زد که من مهندسم و می توانم گیوتین را درست کنم.هیئت سرزنان هم از خدا خواسته به او گفتند که بیاید و گیوتین را تعمیر کند. آمد گیوتین را درست کرد.بعد از درست شدن گیوتین،به پاس خدمتی که انجام داده بود نگذاشتند برود دوباره ته صف بایستد و خارج از نوبت کارش را راه انداختند.یعنی سرش را گذاشتند زیر گیوتین.در آن میان یک نفر آدم عاقل پیدا نشد که به او بگوید تو هر چقدر هم که مهندس باشی دیگر به اندازه لاووازیه که مهندس نیستی.چون سر و کارش با موادّ شیمیایی و بودار بود،گفتند کارهایش بو می دهد و به جرم خیانت به ملت،سرش را زیر گیوتین گذاشتند.لاووازیه کسی بود که پس از مرگش،لاگرانژ ریاضیدان گفت:«تنها یک لحظه وقت آنان برای بریدن آن سر صرف شد و شاید یکصد سال زمان نتواند سر دیگری همانندش بوجود آورد.»
پماد سوختگی!
امروز مثل هر روز خبرهایی را خواندم و شنیدم که باعث شد ناحیه خاصی از بدنم دچار سوزش و صد البته سوختگی شود.خدا رو شکر در میان خبرها رسیدم به یک رپورتاژ آگهی از سایت یک پزشک،تحت عنوان: «بهترین پماد سوختگی چیست؟».دیدیم این روزها خیلی به کارمان می آید،اسمش را نوشتیم تا در اسرع وقت تهیه کنیم.شاید به درد شما هم بخورد!
اعلام آمادگی!
داشتیم خودمان را برای خانه تکانی آماده می کردیم که دیدیم رییس دفتر رییس دولت دهم هم اعلام آمادگی کرده است.البته نه برای خانه تکانی،بلکه برای تکان دادن چیزهای دیگر.ایشان پیش از حضور در دادسرا با بیان اینکه از هر نوع محکومیتی استقبال می کنم،گفت:«به هیچ وجه نه نگرانیم و نه میترسیم. اگر چوبه دار هم بزنند خودم راحت از خانه بیرون میآیم و میروم بالا.اگر شلاق بزنند هم من آماده هستم.»امام رحمه الله علیه با همه زهد و تقوا و عظمت و وسعت روحی که داشتند خودشان را مصداق آیه شریفه«إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»،ندانستند ولی آقای ایشان با اعتماد به نفس خوب و کاذبی که دارند،خودشان را زیر چتر"لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ:نه می ترسند و نه غمگین می شوند"بردند.
پوست خربزه!
آیا پایتان روی پوست خربزه است؟!اگر چنین است دیگر نگران نباشید.چرا؟چون در خبرها آمده است که کشورهایی مانند لهستان، کانادا و آلمان بزرگترین مشتریان پوست مرکبات و خربزه ایران هستند.شما که به وارد کردن کود انسانی از ترکیه اعتراض داشتید،چرا برای صادر کردن پوست خربزه به کشورهایی مثل کانادا و آلمان،سوت و هورا نمی کشید.راستی شاید اگر دیپلماسی کشور فعّال شود،امکان برگرداندن آقای خاوری در ازای یک محموله پوست خربزه مشهدی اصل فراهم شود.یعنی کانادایی ها خاوری را به پوست خربزه نمی فروشند.انصافاً اگر این کار را نکنند خیلی مرد هستند،حتی زنهایشان.چون من در ایران،ایرانی هایی را دیده ام که یک ایرانی دیگر را به پوست خربزه ای فروخته اند،حتی مردهایشان.حالا فهمیدم چرا آقا رضا ما را با پُست"چطور میشه رفت کانادا؟" تشویق می کند که مثل خودش به کانادا برویم!
برخورد!
در نهایت تاسف و تالم شنیدیم یک مامور پلیس با یک دختر خانم محترمی که کشف حجاب فرموده اند، برخورد کرده است.آخر پلیس را چه به برخورد.پلیس گرامی باید مهربان،لطیف و ملیح و از همه این ها مهم تر خویشتندار و هوشمند باشد.ما انتظار داریم که همه پلیس های عزیز حتی اگر به قیمت جانشان،یتیم شدن فرزندانشان و بیوه شده همسرانشان هم که شده است خویشتنداری و هوشمندی خود را در همه صحنه ها حفظ کنند.و فکر نکنم این انتظار،خیلی انتظار زیادی باشد!
راه حلی برای حل معضل بیکاری!
دیدیم کسی به فکر معضل بیکاری نیست گفتیم یک راه حل اساسی بدهیم که حداقل از نرخ بیکاری استانهایی که بالاترین نرخ بیکاری را دارند،کاسته شود.طبق گزارش جدید مرکز آمار ایران از پاییز 96، استانهای کرمانشاه با 25.6 درصد، چهار ومحال بختیاری با 21.1 درصد و آذربایجان غربی با 15درصد در پاییز سال 96 بالاترین نرخ بیکاری و استانهای هرمزگان با 7.5درصد، سمنان با 8.3 درصد و مرکزی با 8.5 درصد هم کمترین نرخ بیکاری را دارند.از همین جا از شهروندان عزیز و بیکار کرمانشاه،چهار و محال بختیاری و آذربایجان غربی خواستاریم که هر چه سریعتر برای شاغل شدن به استانهای هرمزگان،سمنان و مرکزی، کوچ کنند.اگر بنزین هزار و پانصد تومان شده بود می توانستید در شهر خودتان و در کنار خانواده محترمتان، صاحب کار شوید ولی خوب دیگر نشد و حالا شما بایستی غم غربت را به جان بخرید تا شاغل شوید!
کم هوشی!
یکی از دغدغه های همیشگی ام این بوده که بتوانم علّت کم هوشی خودم را پیدا کنم.خدا را هزار مرتبه شکر امروز پی بردم که کم هوشی ام زیر سر پدرم است.نه مسئله ژنتیک در کار نیست چون پدرم خیلی هم باهوش است.مسئله این است:«تحقیقی که روی کودکان آمریکایی انجام شد نشان داد که کودکانی که کتک خورده اند ضریب هوشی کمتری از سایر کودکان دارند.»و متاسفانه باید به حضور انوتان عرض کنیم که من از کسانی بودم که در کودکی،کتک های فروانی را از پدر،مادر،معلّمان،بچه محلّه ها،آشنایان و غریبه ها خورده ام.حالا که اینطور شد روی پل صراط من می دانم و شما.البته ناگفته نماند که کتک های فراوانی هم زده ایم.به کی؟بماند!راستی چرا کتک که می خوریم هوشمان کم می شود ولی کتک که می زنیم هوشمان زیاد نمی شود؟شاید هم زیاد می شود.یک نفر آدم بیکار پیدا شود برود تحقیق کند ببیند کتک زدن هوش را زیاد می کند یا نه؟!یادم نبود در کشور ما آدم بیکاری که روی این چیزها تحقیق کند وجود ندارد.
مراقب رقابت دیگران باشید!
عزیزان من شب عیدی با این موادّ شوینده کار دست خودتان ندهید.دو سال پیش همکار اصفهانی مان همسر و دختر تازه عروسش را سر همین موادّ شوینده از دست داد.این شرکت های لعنتی به جان من و شما کاری ندارند،به جیب من و شما کار دارند.حاضرند به خاطر دستیابی به جیب مبارک شما،با هم دیگر وارد رقابت کثیفی شوند و بدون توجه به جان من و شما،هر روز بر غلظت فرمول پاک کنندگی موادّ شوینده تولیدی شان بیفزایند.تو را به خدا مراقب رقابت دیگران باشید.مخصوصاً رقابت کثیف دیگران!
دوستی های زیبا و عجیب بین حیوانات!
خیلی بد است که یک گربه حاضر شود وجود چند جوجه مرغ را در کنار خودش تحمّل کند و یا یک سگ، وجود گربه ای را بر روی شانه های خود تحمّل کند،آن وقت دور از جان من و شما نتوانیم مثل دو تا انسان با یکدیگر صحبت کنیم که هیچ بلانسبت مثل سگ و گربه به هم بپریم!
«این» با خواهر «اون» ناهار میخورد!
وقتی چشممان به این تیتر کاذب افتاد،رگ غیرتمان گل کرد و نزدیک بود بزنیم لپتاپمان را داغون کنیم که قضیه ختم به خیر شد.فهمیدیم«این»کسی نیست جز"مون جائه این"،رئیس جمهور کره جنوبی و «اون» کسی نیست جز "کیم جونگ اون"،رهبر کره شمالی.آخر ما در کشورمان همه اش شنیدیم که این و اون با هم نمی سازند.گفتیم هیچی دیگر حالا وقتی این رفته با خواهر اون ناهار خورده الان یک خون و خونریزی حسابی راه می افتد.
تلفن هوشمند!
این پسر ما گیر داده است که من گوشی همراه هوشمند می خواهم و این گوشی خنگ و کم هوشی که برای من گرفتی پیامک هم نمی فرستد.وقتی فهمیدم که پوتین گفته تلفن هوشمند ندارم با خودم عهد کردم اگر اینبار گفت گوشی هوشمند می خواهم با تبر سه نصفش کنم.البته پسرم همیشه به من تذکر می دهد که سه نصف نداریم و من با تحکّم به او پاسخ می دهم که من آخر به تو ثابت می کنم که سه نصف هم داریم.خوبش هم داریم!
چای!
تنهای چیزی که حقیر به آن اعتیاد دارد چای است.چند روز پیش عضو ناظر مجلس در صندوق توسعه ملی گفت:«سیدصفدر حسینی رییس سابق این صندوق حدود ۷۰۰ میلیون تومان از دریافتیهای خود را به بیتالمال بازگرداند.»و ادامه داد که:«جایگزین او حتی به کارمندان خود چای هم نمیدهد!»خوب برادر من برای اینکه او بتواند به کارمندان خود چای بدهد،باید حداقل به اندازه پول یک پاکت نیم کیلویی چای ایرانی را برگرداند و متاسفانه هنوز که هنوزه این اتفاق مبارک نیفتاده است.
این مطلب را در حالی نوشتم که خسته بودم و عوارض داروهای اعصاب و روان بر من مستولی شده بود.اگر غلط دیکته ای یا غلط زیادی(!)داشت به خوبی خودتان ببخشید.یاعلی