«بخواب بابا،اصلاً درد نداره!...تا سه بشماری تموم می شه!»
بنده خدا-پدرم-با گفتن این جمله می خواست منو راضی کنه تا آمپول بزنم.موفق هم شد.ولی بعد از زدن اون آمپول،فهمیدم آمپول خیلی درد داره و تا سه که هیچی،اگر آمپول زن ناشی باشه تا سه هزار هم بشماری تموم نمی شه.دردش رو می گم!
چیزهای دیگه ای هم فهمیدم:
اینکه دیگه به کسی اطمینان نکنم!
اینکه می تونم با دروغ به هدفم برسم!