ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

من مادرم را می‌خواهم!

عطار نیشابوری در الهی‌نامه حکایت طفلی را تعریف می‌کند که مادرش او را به بازاری برده و گم کرده است. مردم دور این کودک که اشک خونی می‌ریزد جمع می‌شوند و می‌پرسند:

اسم مادرت چیست؟

خانه‌تان کجاست؟

اسم محلّه‌تان چیست؟

و کودک هیچ پاسخی ندارد جز یک جمله‌ی ساده:

«من هیچ نمی‌دانم، جز این‌که مادرم را می‌خواهم و بس.»

زنی آورد طفلی را ببازار

ز مادر گم شد و بگریست بسیار

زمانی خاک بر سر زود می‌ریخت

زمانی اشک خون آلود می‌ریخت

چو می‌دیدند غرق خون و خاکش

بترسیدند از بیم هلاکش

بدو گفتند مادر را چه نامست

بگو، گفتا ندانم کوکدامست

بدو گفتند بس دیوانهٔ تو

کجاست آخر، نگوئی، خانهٔ تو؟

چنین گفت آن بچه افتاده گمراه

که یک ذرّه نَیَم زان خانه آگاه

بدو گفتند نام آن محلّت

بگو تا فارغ آئی زین مذلت

چنین گفت او که پر دردست جانم

که نام آن محلت هم ندانم

بدو گفتند پس با تو چه سازیم

که تو می‌سوزی و ما می‌گدازیم

چنین گفت او که من سرگشتهٔ راه

نیم از مادر و از نامش آگاه

محلّت می‌ندانم خانه هم نیز

بجز مادر نمی‌دانم دگر چیز

من این دانم چنین در مانده بی کس

که اینجا مادرم می‌باید و بس

من این دانم که پر خونست جانم

که مادر بایدم دیگر ندانم

در نگاه اول، این حکایت یک تصویر عرفانی است، ماجرای انسان سرگشته‌ای که اصل و ریشه‌اش را گم کرده است. اما هر بار که دوباره می‌خوانمش، بیشتر حس می‌کنم به حال امروز من و شما شبیه است.

ما هم در بازار شلوغ و پرهیاهوی این روزگار ایستاده‌ایم. خانه و محله‌مان را گم نکرده‌ایم، اما دل‌خوشی و امیدمان را گم کرده‌ایم. وضع اقتصادی، بحران انرژی، و سایه‌ی جنگی که مدام بالای سر کشور سنگینی می‌کند، این حس گم‌شدگی را چند برابر کرده است. انگار در چنین شرایطی هرچه بیشتر به اطراف نگاه می‌کنیم، کمتر می‌دانیم باید به چه چیزی دل خوش کنیم و چه چیزی امید ببندیم.

شاید همان "مادر"ی که کودک عطار به دنبالش می‌گشت، برای ما معنایی دیگر پیدا کرده باشد: امید و امنیتی که بدون آن‌ها، همه‌چیز پوچ و بی‌افق می‌شود.

ما هم درست مثل آن کودک، میان گردوغبار و هیاهوی بازار فریاد می‌زنیم:

«من آدرس خانه‌ و محلّه‌ام را نمی‌دانم، فقط مادرم را می‌خواهم!»

و کسی نیست که به دادمان برسد و مادرمان را بیابد.

پ.ن:

  • پوستر آهنگی که به عنوان فایل صوتی آوردم:

یادداشت پیشین:

https://vrgl.ir/qE4RM

حُسن ختام: برگرفته از اندیشه‌ی ارنست بلوخ

امید تنها یک احساس شخصی نیست، بلکه نیرویی است که تاریخ را پیش می‌برد. وقتی یک جامعه‌ به این باور برسد که از هیچ مسیری تغییر ممکن نیست، حتی حفظ بقا هم ممکن نیست، این جامعه دچار پدیده‌ی «بی افقی» می‌شود. وقتی افق بسته می‌شود، یعنی دیگر آینده‌ای روشن و امکان‌مند پیش روی فرد یا جامعه وجود ندارد.

بلوخ این وضعیت را «یأس» و «تسلیم در برابر اکنون» می‌نامد. بی‌افقی برای او برابر است با زندگی بدون امید، یعنی انسانی که در "حالِ منجمد" گیر کرده و هیچ رؤیای پیش‌رو ندارد.

در سطح فردی، بی‌افقی خودش را در نیهیلیسم، افسردگی و بی‌معنایی نشان می‌دهد.

در سطح اجتماعی-سیاسی، بی‌افقی زمانی رخ می‌دهد که مردم دیگر نتوانند آینده‌ای متفاوت تصور کنند؛ یعنی وضع موجود مطلق و تغییرناپذیر به نظر برسد.

مادر کودک
۳۹
۱۵
Dast Andaz
Dast Andaz
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید