حسن!(آقا!خانم!خواهشاً این مطلبو سیاسیش نکنید.ما رو از نون خوردن نندازین.چه نونی؟به هر حال منظورم از این حسن اصلاً اون حسن نیست.یه ضرب المثلم از قدیم هست که می گه از این حسن تا اون حسن،صد گز رَسَن!)همین الان با داد و هوار(نه اینجوریا:هوار هوار یا هوار یاروم می ایه هوار هوار یا هوار دلداروم میایه)برید پیشش و بگید که دو دقیقه پیش آمریکا ،کره شمالی رو از کره زمین حذف کرد!یا بر عکسش رو بگید!فکر می کنید چی می گه؟ته ته تهش می گه«اِ».طول این«اِ» یی که می گه یک ثانیه و تاثر و تاثیرش از اون حادثه که به خاطرش «اِ»گفته،براش کمتر از یک ثانیه است.این تمام واکنشش به خبری به اون وحشتناکیه.عشق پیاده روی و چاییه.فقط دنبال پا می گرده.برای همین بعد از اینکه این خبر رو بهش دادید،صد در صد بهتون می گه:«می آی بعد از ظهر بریم پارک چمران پیاده روی؟»برای اینکه اغواتون کنه ادامه می ده:«فلاسک چاییم با من!»چهل سالشه.نه زن داره،نه بچه داره،نه شغل داره،نه یک دونه موی سفید!همه دنیا به شخمشن!تقصیر خودش نیست ها. ژنش(!) این جوریه.
باباش(بابای حسن)!آخ! اخ!یه باباشی میگم،یه باباشی می شنوید.باباش نود سالشه.شما ببینیدش می گید شصت سالشه!با نود سال سن،ساعت پنج و شیش صبح که هنوز کلّه پزی ها باز نکردن می ره دم در مغازه کاسه بشقابیش و ساعت نه شب بر می گرده خونه.اجناسی هم که می فروشه بیشترشون تاریخ گذشته ان.نه اینکه فاسد شده باشنا.نه!فاسد شدنی که نیستند.هنوز توی کاسه بشقاب ملامین و لولهنگ پلاستیکی و یه مشت خنزر پنزر قدیمی گیر کرده.من تعجبم چه طوری اتحادیه صنفشون،برای حفظ آبروشون هم که شده،مجوز این بنده خدا رو باطل نمی کنن!مشتری بیاد،نیاد،هیچ فرقی به حالش نمی کنه. همیشه حالت صورتش یه جوریه.نه می تونید بفهمید خوشحاله نه می تونید بفهمید ناراحته!زنش مرد،البته همه محلّ معتقدند از دست این پدر و اون پسر بی خیالش دق کرد،ما گفتیم این مغازه دیگه تعطیل شد که شد.خدا رو شکر!فکر می کنید چی شد؟از اون موقع که زنش مرده،دو ساعتم انداخته روی ساعت کاریش!حالا نه اینکه توی اون ساعت های دیگه خیلی مشتری داشت.دو ساعت دیگه هم باز نگه می داره که یه وقت مشتریهاش نپرن! شما برو بهش بگو.چی بگی؟
بگو:رکود؟...می گه چیه؟!
بگو:خلّاقیت،نوآوری؟...می گه:چی می گی؟!
بگو اقتصاد خُرد،اقتصاد کلان،گرونی،تورم؟...می گه به من چیه؟
بگو بیکاری، گرفتاری،خودکشی؟...می گه من چه کاره ام؟
بگو آمریکا،کره شمالی،بمب اتم؟...می گه مگه من وزیر جنگم؟
بگو فساد،فحشا،فیلم های مستهجن،مواد مخدّر؟...می گه برو بابا خدا روزیتو جایی دیگه حواله کنه!
بگو پالم،نیترات،بنزن،سرطان،سکته؟...می گه اینا چی ان؟
بگو فرار مغزها؟...می گه ما که مغزمون سر جاشه!
بگو پسرت،بدبخت،بیکار،بی زن،علّاف؟...می گه خدا کریمه!
کلاً شما از هر دری که خواستی با این پدر و پسر صحبت کن ببین می تونی یه اپسیلون واکنش اینا رو برانگیزی!اصلاً انگار یه دونه رگ تو بدن اینا نیست؟انگار توی بدن اینا هیچ سلسله اعصابی وجود نداره!اصلاً نمی دونن هیجان چیه؟استرس چیه؟فشار زندگی چیه؟اینا معتقدند همینی که هست، بهترینه.یعنی بهتر ازین نمی شه!اصلاً کلّ دنیا گلاب به روتون با همه گند و کثافتش واسه اینا محلّه گل و بلبله.
حالا صد درجه برعکسش:
دامادمون!شما دور هم نشستید.یک دفعه یادتون می افته دیروز توی خونه تون یه دونه سوسک دیدید.کافیه برای باز کردنه سر بحث بگید:«دیروز تو خونه مون یه دونه سوسک دیدیم»فکر می کنید واکنشش چیه؟اولّش که می گه:«نه باباااااااااااا؟!»یا«چی می گییییی؟!»یا«دروغ میگییییی؟!»انگار که چی شده.بعدش گُنده کردن این مسئله و پیگیری های هیجان انگیز و شورشو در بیار واسه حل این مسئله،جالبه.بهترین کار اینه که اصلاً هر چی دیدید و شنیدید واسه این آدم تعریف نکنید. چرا؟چون واکنشش مافوق تصوره شماست.هر اتفاقی هر چقدر هم که کوچیک باشه بهت و حیرت این آدم رو در پی داره!
همکارم!یک روز صبح من دو ساعت دیر رفتم اداره.من رو توی راهروی اداره دیده.بیچاره شدیم!اگر گفتی چی شده؟قلبم به تاپ تاپ افتاد،خون توی رگهام به جوش اومد.بهش گفتم چی شده؟«یه نامه اومده ازمون گزارش می خوان!»حالا اصل کار ما توی اون اداره،گزارشگیریه!یعنی ما واسه گزارشگیری داریم حقوق می گیریم.بعد بهش می گم مرد حسابی!این همه بیچاره شدیم و این همه واکنش تو واسه همین نامه زپرتی بود؟آخه پسر یه ذرّه خودتو جمع کن.یه ذرّه واکنشتو کنترل کن.دوبار دیگه بیای اینجوری یه چیزی رو به من بگی که زنمو بیوه و بچه هامو یتیم می کنی.
سطح کلانتر!یک حادثه کوچیک توی یک کشور دورافتاده اتفاق می افته،واکنش تموم رسانه های ما رو برای چند روز یا چند هفته و چند ماه در پی داره.گزارش پشت گزارش،گفتگوی تلفنی پشت گفتگوی تلفنی،برنامه ویژه پشت برنامه ویژه و بالاخره اینکه برای یه دستمال،قیصریه ای رو به آتیش می کشونیم!
یک حادثه بزرگ یا خیلی مهم در کشور خودمون اتفاق می افته،یا به راحتی از کنارش رد می شیم یا بعدش که از دوربین های موبایل مردم درز پیدا می کنه و می بینیم نمی تونیم از کنارش رد بشیم، خیلی سریع،در عرض 24 تا 48 ساعت سر و تهش رو هم میاریم و جمعش می کنیم و توی آرشیو!
پیاز و سلفی!بیکاری،گرونی،رکود،و هزار درد بی درمان رو رها می کنیم و گرونی پیاز و یا یه سلفی رو می کنیم تیتر اخبار و گزارش های خبری که آی مردم هوشیار و بیدار باشید که اسلام در خطر افتاد. بالله والله تالله بایستی اخبار و واکنش های خبری رو،أهمُّ فی الأهم،کرد،بایستی برای هر دردی به اندازه خطرناکی و اهمیّت همون درد،واکنش نشون داد.
هیچ دکتر عاقلی برای سرماخوردگی،شیمی درمانی و برای سرطان،پنی سیلین تجویز نمی کنه!
اگر دلتون خواست و عشقتون کشید به مطلب طنز و نطنز قبلی حقیر هم سری بزنید: