Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

چگونه به جای فرزندپروری، مرتکب تاپاله‌پروری نشویم؟!

دردونه‌ی حسن کبابی!

معنی‌ پسر لوس و ننر و بی‌هنر و مرکز توجه!

https://www.aparat.com/v/5IMxl/%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8%B1_%D9%86%D9%88%D8%B0%D8%B1%DB%8C.%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B2%D8%B1%D9%86%D8%AF%DB%8C_%D9%81%D8%B1.%DA%A9%D8%B4%D9%81_%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF_%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D9%88%D9%86%D9%87_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%DA%A9%D8%A8%D8%A7%D8%A8%DB%8C
ضرب‌المثلِ "سوسکه بچه‌اش از دیوار بالا می‌رفت می‌گفت الهی قربون دست و پای بلوریت برم!"

اشاره به لوس و ناز کزدن بچه و اینکه: فرزند هر کسی به نظر خودش زیبا و بدون عیب و ایراد است. و یا هر کس عقل خود به کمال می‌بیند و فرزند خود به جمال.

قربون دست و پای بلوریت برم الهی!
قربون دست و پای بلوریت برم الهی!
مشاهدات بچه‌فیلسوف!

بچه‌فیلسوف تعریف می‌کرد که پسر بچه‌ی پنج‌ساله‌ی یکی از فامیل‌ها که ثروتشان، همچون سایر نوکیسگان عالم، گوی ثروت را از ادب و شعورشان ربوده است، به دلیل این‌که پدرش شاسی‌بلند دارد، به خودش حق داده است که داخل ماشین فامیل دیگری که یک پژو ۴۰۵ قدیمی بوده، تف بیندازد و بگوید: "اُسکولا! ماشینتون آشغاله!"

https://virgool.io/PhilosopherBaby
ضرب‌المثل "خیال می‌کنه پسر {دختر} اتورخان رشتیه"

ضرب‌المثل "خیال می‌کنه پسر اتول خانه" ریشه در منطقه‌ی گیلان دارد. اما در محاوره‌ی مردم تهران به کسی گفته می‌شده که نهایت تکبر و تبختر را داشته است.

عکس، تزیینی است!
عکس، تزیینی است!
پسر عباس‌قلی خان! (از اشعار ایرج‌میرزا)

داشت عباس‌قلی‌خان پسری

پسر بی‌ادب و بی‌هنری

اسم او بود علی‌مردان‌خان

کُلفَت خانه ز دستش به اَمان

پشت کالسکه مردم می‌جَست

دلِ کالسکه‌نشین را می‌خَست

هر سحرگه دمِ در بر لبِ جو

بود چون کِرمِ به گِل رفته فُرُو

بسکه بود آن پسر خیره و بد

همه از او بدشان می‌آمد

هرچه می‌گفت لَلِه لَج می‌کرد

دهنش را به لَلِه کج می‌کرد

هر کجا لانه گنجشکی بود

بچه گنجشک در آوردی زود

هرچه می‌دادَند می‌گفت کم است

مادرش مات که این چه شکمست!

نه پدر راضی از او نه مادر

نه‌ معلم نه لَلِه نه نوکر

ای پسر جان من این قصه بخوان

تو مشو مثل علی مردان خان

https://www.aparat.com/v/odqMO
تفاوت فرزند مسئولین و آقازاده‌ها با پسر عباسقلی خان!

در شعر فاخر (!) ایرج‌میرزا به این بیت دقت کنید:

نه پدر راضی از او نه مادر، و نه معلم نه لَلِه نه نوکر!

شاید زمان ایرج‌میراز این‌جوری بوده ولی الان بچه‌ی عباسقلی‌خان‌های دوزاری و چندهزارمیلیاردی، هر کدام، هر گوهی که بخواهند می‌خورند و پدر و مادرشان، قربان صدقه‌‌شان که می‌روند هیچ، معلم و لَلِه و نوکرهای بینوای گنجشک‌روزی هم از ترس قطع نشدن روزی‌شان، چاره‌ای جز اعلام رضایت خاطر کامل و به‌به چه‌چه گفتن‌های پی‌درپی ندارند!!!!!

فرزندپروری یا تاپاله‌پروری؟ مسئله این است!

چند وقت پیش صحبت بر سر علّت پفیوز و پتیاره شدن پسران و دختران برخی از مسئولین نظام شد. یکی گفت به یمن و برکت گسترش دنیای مثلاً مجازی و سست شدن پایه‌های دین و مذهب، دیگر از هر ده پسر و دختر، چه پدر و مادرشان معمولی باشند، چه مسئول نظام، هشت نه مورد آدم حسابی از آب در نمی‌آیند. دیگری گفت خال مه‌رویان سیاه و دانه فلفل سیاه، اما این کجا و آن کجا! مقایسۀ فرزندان ناحسابی آدم معمولی‌ها و فرزندان ناحسابی مسئولین، مانند مقایسۀ انفجار ترقه‌های چهارشنبه‌سوری و بمب‌های اتمی است که آمریکا روی شهرهای ژاپن انداخت، است! بقیه هم تایید کردند. پس تمرکز تمام و کمال رفت بر روی فرزندان ناحسابی مسئولین.

آن یکی گفت علّتش این است که این‌ها برای کسب یک لقمه نان حلال (!) دائم در حال خدمت خالصانه و رتق و فتق امور مردم و ماموریت و کار و تلاش هستند و نمی‌توانند فرزندانشان را آن‌طور که باید و شاید تربیت کنند و نتیجه می‌شود این. ولی بنده به شدّت با این حرف برخورد کردم و تقصیر را به گردن خودمان، یعنی مردم نازنین، انداختم که وقتی می‌فهمیم فلانی دختر، پسر و یا نوه‌ی فلان مسئول و یا فلان آدم نوکسیه‌ای است او را مقدس شمرده و اجازه‌ی هر گوه خوردنی را به او می‌دهیم و او هم وقتی می‌بیند به واسطه‌ی پدرش و یا مادرش، اجازه‌ی هر گوه خوردنی را دارد، تا آنجا که معده‌اش تحمّل نفخ دارد، به گوه خوردن ادامه می‌دهد. از آن گذشته در بانک‌ها، ادارات و سایر سازمان‌ها هم قوانین برای این عزیز دردانه‌ها رنگ می‌بازد تا مبادا به تریج قبای جناب مسئول بربخورد و صندلی و جایگاه متزلزل مدیر آن بانک، اداره و سازمان به خطر بیفتد. آدم‌های معمولی، برای یک وام پنجاه میلیونی باید چهل برگه امضا کنند، ضامن معتبر ببرند و اثر تک‌تک اعصای بدنشان را بر روی برگه‌ها ثبت کنند تا هرگونه امکان دودره‌بازی از آنها سلب شود. پس غالب این بدهی‌های میلیاردی و پرونده‌های کلان اقتصادی به همین رابطه‌های پدر و پسری و سایر روابط فامیلی و غیرفامیلی بین مسئولین بر می‌گردد. در حالی‌که ما به عنوان مردم، اگر بگوییم هر خری که می‌خواهی باش، تو با بقیه‌ی مردم هیچ فرقی نداری و در هر عنوان، پُست و منصبی که هستیم ضوابط را فدای سر روابط نکنیم، کمتر شاهد بروز و ظهور این پدیده‌های شومِ فاصله‌افزا و تفرقه‌افکن خواهیم بود.

نوه‌ی عبُدل، نمونه‌ای برای تمام فصول!

مستند "نبرد برای زندگی" از شبکه‌ی افق و شبکه‌ی مستند پخش شده است. در این مستند با "زندگی در شرایط سخت" و یا بهتر بگویم با "زندگی در شرایط سگ" مردم کشورهایی که حتی برخی‌شان هنوز به طور رسمی، جزو کشورها محسوب نمی‌شوند، آشنا می‌شویم. در یکی از قسمت‌ها با شخصی به نام عبدُل از کشور "سومالی‌لند" آشنا می‌شویم. کشوری که تا این لحظه، هیچ‌ کشور دیگری آن را به رسمیت نشناخته است!حالا شما ببینید اوضاع در کشور سومالی که همه به رسمیت می‌شناسندش، چه جوری است که در این کشور که در یک گوشه‌ی پرت از کشور سومالی به ضرب گلوله ادعای خودمختاری کرده است، باشد! امّا ما باید زندگی این‌ها را از تلویزیون ببینیم و از بابت زندگی خوشی که در ایران داریم، ذوق‌مرگ شویم و کمتر ناشکری کنیم!!!!!

این عبدُل سومالی‌لندی یک وانت تویوتا دارد که تکّه‌‌های بدنه‌اش را با سیم به هم وصل کرده است و موتور وانتش هم هر آن امکان دارد بیفتد وسط بیابان. خوب است بدانید که بخشی زیادی از کشور فرضی سومالی‌لند، مین‌گذاری شده است. شیشه‌ی وانت عبدُل هم وقتی به سمت عبدُل تیراندازی کرد‌ه‌اند، ترکیده است ولی عبدُل سرش را دزدیده و فعلاً زنده است. این عبدُل با نوه‌اش راه می‌افتند و مردم بیابان، خودشان، بزهایشان و شیرهایی که دوشیده‌اند را بار می‌زنند و به جایی که مثلاً شهر است می‌رسانند.

چون در سومالی‌لند، ماشینی یافت نمی‌شود، برای عبدُل همان‌قدر احترام قائل هستند که برای وزیر راه و ترابری سایر کشورها! در این میان نوه‌ی عبدُل که یک‌جورهایی آقازاده محسوب می‌شود، با این‌که چُس‌بچه‌ای بیش نیست، برای مردم بدبخت‌تر از خودشان، لات‌بازی در می‌آورد. مثلاً دبه را به سمتشان پرتاب می‌کند و با قلدری می‌گوید این‌ها را پر از شیر کنید. در نهایت هم از پشت وانت به سمت مشتریان، تُف می‌اندازد که کمتر شلوغ کنند. گوینده در نریشن مستند می‌گوید این مردم نمی‌توانند به نوه‌ی عبدُل چیزی بگویند، چون این فقط عبدُل است که باید آن‌ها، بزهایشان و شیر بزهایشان را جابه‌جا کند. بله نوه‌ی عبدُل در سومالی‌لند از قدرتی برخوردار است که کمتر کسی از هم سن و سال‌های او در هر گوشه‌ای از جهان، از آن قدرت برخوردار است. جالب آن‌که عبدُل به جای تشر زدن به نوه‌اش، به او افتخار هم می‌کرد و جوری باد به غبغب می‌انداخت که بیشتر به رئیس کارخانه‌ی تولید کود شیمیایی می‌خورد تا به پدربزرگ یک‌پارچه عنِ به تمام معنا!

اینجا جایی است که نوه‌ی عبدُل دارد نشانه‌گیری می‌کند تا به سمت مشتریان آب‌دهان بیندازد!
اینجا جایی است که نوه‌ی عبدُل دارد نشانه‌گیری می‌کند تا به سمت مشتریان آب‌دهان بیندازد!
جنابِ گاومیش حاج‌میرزا آقاسی!

آورده‌اند که در دوره‌ی قاجار و قبل از مشروطه، حاج میرزا آقاسیِ صدراعظم گاومیشی داشت كه برخلاف مردم(!) كاملاً آزاد و رها بود. هر كجا دلش می‌خواست می‌رفت و هر شکری دلش می‌خواست می‌خورد ولی احدی حق نداشت به گاومیش بگه بالای چشمات ابروئه! چرا؟ چون گاومیش حاج‌ میرزا‌ آفاسی بود!

تجربه‌ی زیسته!

با یکی از دوستان، جلوی رستورانی قرار گذاشتم. دیر کرد. من هم دور و اطراف را نگاه می‌کردم تا کمتر از کوره در بروم. چشمم افتاد به پسر بچه‌ی شش هفت ساله‌ای که داشت به دربان رستوران که بیرون ایستاده بود ور می‌رفت. هر کاری که دلش می‌خواست با دربان می‌کرد. می‌پرید بالا تا بخواباند زیر گوش دربان ولی نمی‌توانست! جیغ و بیداد کرد که سرت را بیاور پایین تا بزنم زیر گوشت. دربان سرش را آورد پایین و پسر بجه هم خواباند زیر گوش‌هایش! بعد هم کلاه دربان را برداشت و پرتاب کرد چند متر آن طرف‌تر! دربان رفت کلاهش را برداشت، تکاند و دوباره سرش کرد. بچه دوباره درخواست کرد که دربان خم شو. دربان هم بدون هیچ مقاومتی خم شد. این‌بار، به گوش‌های او آویزان شد! از کشیدن گوش‌هایش که خسته شد، موهایش را چنگ زد و کشید. به خدا چیزهایی که می‌دیدم را نمی‌توانستم باور بکنم. با خودم گفتم یعنی این پسرِ خود دربان است و دارد این بلاها را سر پدرش می‌آورد؟ ولی آرایش موها و رخت و لباس گرانقیمت پسربچه با سر و وضع دربارن همخوانی چندانی نداشت. دوستم که با او قرار داشتم، از راه رسید. پس از این‌که چند لیچار به خاطر بدقولی‌اش بارش کردم، ماجرای پسربچه و دربان را برایش تعریف کردم. با اطمینان گفت آن پسربچه‌ی لوسی که دیدی را من می‌شناسم. نوه‌ی صاحب مولتی‌میلیاردرِ رستوران است. گفتم پس برای همین به خودش اجازه می‌دهد هر گوهی که می‌خواهد بخورد و دربان بدبخت هم از ترس از دست دادن همین شغل نیم‌بندش حاضر است تن به هر خفت و خاری بدهد تا مبادا به این تاپاله و پدربزرگش بربخورد!

آخرین یادداشت‌ها:
https://vrgl.ir/VJoGh
https://vrgl.ir/mNYHy
https://vrgl.ir/3IJv0
حسن ختام: به نقل از کتاب "قطعات تفکر" اثر "امیل سیوران:

چه خوشبخت بودی ای ایوب، که مجبور نبودی فریادها و شیون‌هایت را تعبیر کنی!!!!!

صرفاً جهت اطلاع!

چند ماهی است که از جامعه‌ی سمّی‌شده فاصله‌ی بیشتری گرفته‌ام و حال تصمیم دارم برای مدتی از این ویرگول سمّی‌شده با آن چالش‌های مضحک و حال‌به‌هم‌زنش، کمی فاصله بگیرم. تا اطلاع ثانوی، هیچ پُستی نمی‌خوانم. هیچ نظری هم نمی‌نویسم. البته نظرهایی که برایم می‌نویسید را سعی می‌کنم بخوانم ولی آن‌ها را هم نصفه و نیمه جواب می‌دهم. از این بابت معذرت می‌خواهم و به شما حق می‌دهم برای تلافی، دیگر یادداشت‌هایم را نخوانید و هیچ نظری نیز برایم ننویسید. این یادداشت‌هایی هم که گاهی منتشر می‌کنم، طغیان‌های روحی‌ام است که جلویشان را نمی‌توانم بگیرم.

خداوند متعال فرمود: وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ!

پس خیلی جدّی نگیرید!

فرزندپروریعن‌پروریخانوادهجامعهایران
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید