در پیاده رو در حال قدم زدن هستم.جوان خوش تیپ و به ظاهر متشخصی از خودروی گرانقیمتش پیاده می شود و به محفل انسی که توسط چند نفر در پیاده رو و کنار یک مغازه لوازم یدکی شکل گرفته، نزدیک می شود.انگشت اشاره اش را جلوی بینی اش می گیرد تا کسانی از آن جمع که او را می بینند، وجود او را به روی خود نیاورند.آنها هم که گویی به او اردات دارند.جوری تظاهر می کنند که گویی هیچ چیز و هیچ کس خاصی را ندیده اند.هاج و واج مانده ام که او چه می خواهد بکند؟!
وقتی به آن جمع و به یکی از کسانی که پشتش به اوست و او را ندیده می رسد،خم می شود و به لطایف الحیلی(!)یکی از دستانش را -از پُشت-لای پای او کرده و می گیرد جایی را که نباید بگیرد!
مرد نگون بخت به سختی و فقط در کسری از ثانیه فرصت می کند سرش را بر گرداند و گیرنده(!)را تشخیص دهد.پس از ابراز هویت گیرنده،بلافاصله ناله و فغانش بلند می شود.چه ناله ای!چه فغانی!چه دادی!چه بیدادی!
بیچاره که جلوی انظار مردم(اعم از خُرد و کلان،پیر و جوان،مونث و مذکر!) در حال اخته شدن بود فریاد می زد:«آآآآآآییییی...تو رو خخخخدااااا ول کن...!»
حالا حواس همه به آن دو است و منتظر نتیجه.صحنه یک جوری است که نمی توان تشخیص داد مرد گیرنده در حال شوخی کردن است یا در حال جدّی کردن!
هیکل گیرنده،نصف هیکل ناله کننده است و پررویی اش در حدّی است که اصلاً از نگاه مردم شرمی ندارد و در قبال فریادهای مرد ناله گر ککش هم نمی گزد.
پس از گذشت چند دقیقه در پاسخ به اصرارها و زنجموره های آن مرد(البته اگر هنوز بشود به او گفت مرد!)با خونسردی کامل گفت:«تا ده بار نگی...ول نمی کنم!»
سه نقطه(...):متاسفانه نمی توانم به جای سه نقطه،کلمات مورد درخواست گیرنده را بنویسم. یعنی اگر بنویسم همین نوشته را زیر سوال برده ام.همین قدر بگویم که گفتن این جمله بسیار شرم آور تر از آن حرکتش بود.بسیار!
mohsenijalal@yahoo.com