همانطور که در یادداشتهای قبلی گفتم، بنده نه شاعر هستم و نه نویسنده. چه برسد به نوشتن ترانهی رپ. امّا متاسفانه یا خوشبختانه شجاعت این را دارم که در هر چیزی خودم را محک بزنم. این رپواره هم که در ادامه خواهید خواند را فقط به اندازهی یک محک ناقابل حسابش کنید، نه بیشتر. پس سعی کنید در آفرین گفتن یا نفرین کردن راه افراط در پیش نگیرید!
امّا این رپواره چگونه شکل گرفت؟ مدتها است که با صفحهی ویرگول خانم نفیسه خطیبپور آشنا هستم. هم نقاشیهای ایشان را میبینم و هم داستان و یا دلنوشتههای هر نقاشی را میخوانم. نقّاشیها و دلنوشتهها به طرز خیلی عجیبی با هم همخوانی دارند. هر دو در عین حال که تحسین بیننده و خواننده را بر میانگیزند، یک شوک و تکان شدیدی نیز به او میدهند. از آن شوکهایی که میتوانند، شکوفایی هم به دنبال داشته باشند.
چند روز پیش گذرم به صفحهی اینستاگرام ایشان افتاد، نقاشیهای ایشان در آنجا غلظت خونشان کمی بالاتر بود. آنقدر که کاری به سرم آوردند که خروجی آنها شد کلمات زیر. کلماتی که شاید مانند خیلی از کلماتی که تاکنون در اینجا ریخت و پاش کردهام آنطور که باید و شاید، پخته نباشند. امّا هر چه هستند، حرف دل هستند و خطاب به خانم خطیبپور، نوشته شدهاند.
از ایشان خواهش میکنم این کلمات خام را با نگاه اغماض، از بنده قبول کنند و اگر برایشان میسّر بود، برداشت ذهنی خودشان از آنها را در قالب یک نقاشی بریزند. نقاشیای که میخواهم خودم از ایشان خریداری کنم تا آنرا یادگاری داشته باشم. اگر هم میسّر نبود قول میدهم حتی به قدر ذرّهای ناراحت نشوم.
پیشاپیش از بابت استفاده از برخی کلمات عذرخواهی میکنم.
اگر خیلی پاستوریزه و یا هموژنیزه هستید و چشم و گوشتان بسته است و یا نسبت به لکّهدار شدن ساحت مقدّس ترانههای رپ نگران هستید، از خواندن رپوارهی زیر خودداری کنید.
یه فکری به حال این دنیای لاشی کن
برام یه مردِ مرد نقاشی کن
نقاشی از تولّد یک مرد
یه مرد پهلوون و جوونمرد
مردی که همیشه مرده
حتی اگه پُرِ درده
مردی که چشمچرون و هیز نباشه
از عرق شرم خیس نباشه
مردی که سنگ زیرین آسیا باشه
توی نجابت قهرمان آسیا باشه
مردی که با اینکه مَرده
ولی از بس پر از درده،
روزی دهبار میزاد...
چی میزاد؟!
هشت تا دیو، دو تا پریزاد!
امّا
به دیواش فرصت نمیده
به هوس اونا رخصت نمیده
مردی که لاشی نیست
درسته نقاشیه ولی؛
جاش تو نقاشی نیست!
یه فکری به حال این دنیای لاشی کن
برام یه مردِ مرد نقاشی کن
مردی که مرد میدون باشه
حتی اگر توی کوچه یا خیابون باشه
مردی که تموم دخترای جهان خواهرشن
حتی اگه راهبه یا روسپی شهر باشن
مردی که آلتِ دست نیست
مردی که آلتبهدست نیست!
مردی که هیجان و شور داره
ولی بیشتر از اینا شعور داره
یه فکری به حال این دنیای لاشی کن
برام یه مردِ مرد نقاشی کن
مردی که رنگش قرمز و برافروخته نیست
نماد اون آدمهای لعنتیِ پدرسوخته نیست
مردی که شاید خندان و شاد باشه
ولی محاله قرمساق و *ون گشاد باشه!
مردی که چشماش دونده نیست
مثل هرزه علفهای رونده نیست
یه فکری به حال این دنیای لاشی کن
برام یه مردِ مرد نقاشی کن
مردی که فقط نر نیست
اهل هوس، عینِ خر نیست
مردی که فقط پشم و ریش نیست
اهل طعنه و کنایه و نیش نیست
مردی که اگه عاشق بشه
عشقش دو روزه نیست
یه هوسران دوآتیشهی دریوزه نیست
مردی که یه کم از خودش کار بکشه
خسته شد دو تا سیگار بکشه
یه فکری به حال این دنیای لاشی کن
برام یه مردِ مرد نقاشی کن
مردی که سربهزیر باشه
تو چشمپاکی بینظیر باشه
مردی که خدا رو دوس داره
تو دست و بالش
همیشه چندتا بوس داره
مردی که شاید بالش زیر سرش نیست
ولی هیچوقت
پشتش بهسمت همسرش نیست
مردی که فقط شوهر نیست، یاره
از اون یار(های) تموم عیاره!
مردی که عاشق شنیدنه
زیباییهای دنیا رو دیدنه
مردی که دست و دلبازه
تو کار خیر یکّهتازه!
مردی که مو لای درزش نره
پیش اون رفقای هرزش نره
مردی که اگر دین نداره آزادهست...
از اون مستهای بدونِ بادهست
مردی که درسته آلت داره
ولی کنترل حالت داره!
یه فکری به حال این دنیای لاشی کن
برام یه مردِ مرد نقاشی کن!
یادداشت پیشین:
چالش هفته: (چالش پنجم: ? اعتراض ?)
حُسن ختام: