درست نمیشه؛
نمیشه .
مغز من مرتب نمیشه
کلماتم مرتب نمیشه
اتاقی که توش شبا میخوابیدم مرتب نمیشه
چیزایی که تو کتاب و دفترام نوشتم مرتب نمیشه
موهام بلند شده وقتی میبندم مرتب نمیشه
لباسامو هرجور اتو و تا میکنم مرتب نمیشه
قوطی دستبند هام مرتب نمیشه
کراواتم مرتب بسته نمیشه
گردبندم گره خورده و داره خفه ام میکنه
اره من دارم بین این همه مشکلات ،
زیر این همه فشار و بار له میشم.
دارم کنترلمو از دست میدم.
فقط یک ثانیه کافیه تا همه حرفای مونده تو دلمو بالا بیارم رو سر مردم و فقط توی یک صدم ثانیه تک تک کلماتم باعث شکستن قلب آدما بشه.
من باز افتادم داخل این چاه عمیق تاریک که هیچ راهی برای دراومدن ازش نیست.
باز افتادم داخل یه باتلاق که هرچقدر دست و پا میزنم بیشتر فرو میرم توش.
باز بدون اینکه بلد باشم روی یخ اسکیت میرم و هربار میفتم و میخوام بلند شم پام سر میخوره و بدتر میخورم زمین و بدنم کبود میشه.
باز توی یه زیر زمین قدیمی بدون پنجره کثیف گیر افتادم و هرچقدر جیغ میزنم هیچکی نیست که صدامو بشنوه.
و من دارم خودمو میبازم
دارم تموم میشم
دارم ..
دارم به اون روزی که قراره برم اون بالا و بدون فکر کردن به چیزی همه چیو تموم کنم نزدیک میشم.