ویرگول
ورودثبت نام
Mani
Maniشاید خالی میموند بهتر بود؛
Mani
Mani
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

هیچ 2

کلی نوشتم درمورد " اون " اما زیادی نامرتبن
ذهنم واضح نیست نمیتونم کلمه هارو کنار هم بچینم یا حتی راجب چیزی که میخوام بنویسم فکر کنم
بعدا پاکش میکنم ولی میخوام فعلا این بمونه اینجا تا وقتی که بتونم کامل تر و بهتر بنویسم


پاییز 1404
دو سال بود میترسیدم برسه
اون نیست
رفت
برای همیشه
شاید یه شهر دیگه
شاید یه کشور دیگه
حتی نتونستم اطرافمو نگاه کنم
همه جا تصویری ازش بود که نشسته ، میخنده ، حرف میزنه..
بطری آبم که نگه داشته بود الان جلومه
عکسایی که ازش گرفتم
اهنگایی که فرستاده ( نه به من )
حرف هایی که زدیم ( نمیدونست منم )
صداش تو گوشمه
انگار هر لحظه قراره از یجایی دربیاد و بفهمم که فقط یه خواب بوده و اون هنوز هست
تاحالا این حس رو تجربه نکردم
نمیتونم واسش اسم بزارم
عشق؟ علاقه ؟ دروغ؟ حسرت؟ حسودی؟
ازم پرسید از چیش خوشم اومده
نمیدونم
تنها چیزی که میدونم اینه که راضی ام همه‌چیمو بدم تا کنارم باشه
هروقت یادم میفته چشام پر میشه انگار خودم تو زندگیم کم بدبختی دارم
دیروز یکی از پیاماشو دیدم .. اعصابمو ریخت به هم (شما یه اتفاق خوبی بودی که تو زندگیه من افتادی) اون براش فرستاده بود . همونی که بعدا بهش گفت (کاش هیچوقت نزدیکت نمیشدم)
دلم نمیخواد فردا و همینطور بقیه ی روزا دوباره به همون جا برگردم
جایی که اون قبلا بوده
"با یکی دیگه" اونجا بوده
میخوام سرم بخوره جایی و این سه سال اخیر کلا پاک بشه
قدرت تحملشو ندارم

سال
۶
۳
Mani
Mani
شاید خالی میموند بهتر بود؛
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید