گاهی وقتا از شدت خستگی اشتباه تصمیم میگیرم .
این اشتباهات از روی ندونستن نیست؛بلکه از روی بی حوصلگیه.
در همچین مواقعی تمایل شدیدی به خراب کاری پیدا میکنم و تا حدودی خودم؛خودم رو به سمت اتفاقات و نتایج بد هول میدم.
این خود تخریبی ها در لحظه قراره حس بی اهمیتی رو بیشتر جلوه بده ولی در نهایت منجر به کم تر شدن حس بد نمیشه.
وقتی که کمی از دورتر به اون لحظات نگاه میکنم ؛میبینم که چقدر مسایل پیش پا افتاده و کم اهمیتی بودند ولی این خود تخریبی ها در صورت اتفاق؛ نتایجی به مراتب مهم تر و عمیق تری رو از خودشون بجا میگذارند.
واقعا انجامشون به نوعی شبیه به خریت میمونه ولی
خریت هم جز جدانشدنی از یه آدم معمولی مثه منه.
اشتباه میکنم و میدونم که اشتباه میکنم ؛دردناک تر از اون اینه که هیچ حس پشیمونی از اشتباهاتم ندارم البته تاجایی که اشتباهاتم ضرری به کسی جز خودم نرسونه.
چیزی که دایما میشنویم اینه ک میگن« انسان از اشتباهاتش درس میگیره و به هدف مورد نظرش میرسه »
ولی در این اشتباهات خود اگاه؛چه درسی نهفتس؟!
این که پوچ گرایی مخربه؟از بین رفتن انگیزه ادمو از حرکت نگه میداره؟!و...
همه این ها در نهایت که چی!
موفقیت و شکست در نهایت چقدر قراره حال آدمیزاد رو متحول کنند؟!
انسان به نوعی خلق شده که در نهایت با هر شرایطی خودش رو وفق میده و عادت میکنه.
هرچقدر موفق تر بشی دغدغه هات شکل جدی تر و بزرگ تری ب خودش میگیرند .
هرچقدر بیشتر فکر کنی جهان خسته کننده تری رو قراره تجربه کنی.
هرچقدر بیشتر تلاش کنی قراره درگیر مسایل و اتفاقات بیشتری بشی و خستگی بیشتری رو؛روی شونه هات حس کنی.
واقعا اینا شبیه به موهبت نیستند از نظر من؛شمارو نمیدونم .
این حرفای من شکل ترس از موفقیت به خودشون نمیگیرند.دغدغشون پی کم ارزش بودن تلاش برای موفقیت توی هر موضوعیه.
سادگی توی هر موضوعی خیلی دلچسب تر از تلاش زیاد به امید نتیجه گیریه .
اذیت کردن خودت به امید آینده ؛ممکنه آرامشی رو در آینده برات به ارمغان نمیاره(حتی در صورتی ک موفقیتت رو لمس کنی ) ولی به قطع لذتی که از حال میتونستی ببری رو خراب میکنه.
موفقیت بد نیس ولی نه به قیمت فدا کردن همه چیز در گروئه آن.
از پدیده احتمال (شانس) و مهربون بودن کاینات با خودتون نمیشه غافل شد.
در جهت جریان طبیعت باید پیش رفت و به تجربه های جدید جواب مثبت داد.