اینجا همه چیز تنگ است
تاریک است
و تو نیستی که ببینی چراغ لحظه ها چه بی اندازه بی تاب است
بی رنگ بی بو
دود میشود
کام میگیرد
اما پر نمیشود
خالی نمیشود
راه هوا را کبود کرده اند
راه قلب را پنجره ای نیست
چشم های پشت پنجره را چیزی کم است
که شاخه ی تر دست های توست.
دلتنگم
دلم به تنگ آمده
قلبم مچاله شده
واژه ها را میچینم
بوی تو را دارند
بوی دهانت را
که کام گرفته بودی.