Juliet
Juliet
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

برای تو که نیستی....

نمیدونم بعد از اینهمه‌سال چجوری باید برات بنویسم.

میگن خاک سرده،روح مُرده‌هارو با خودش می‌بره. پس چیشد که بعد از اینهمه مدت هنوز کنج ذهنم دارمت و هنوز صدات توی سرم میچرخه؟حالا که دیگه خیلی ساله تو نیستی.

تو زیر خاک موندی و من هنوز که هنوزه کنار قبرت نیومدم،به عکست خیره نموندم،باهات حرف نزدم. راستی میدونی چندوقته حرف نزدیم؟آخرین‌بار رو یادت هست؟تو شروعش کردی و من تمومش کردم.

- الو الو.. بدون هیچ پاسخی قطع کردم،ازت متنفر شدم و آرزو کردم ای‌کاش بمیری.

وقتی شنیدم مُردی گریه کردم.تموم راه رو تا خونه اشک ریختم و بعدش عکست رو پاره کردم ریختم توی سطل‌آشغال گوشه‌ی اتاق. وقتی خانوادم از مرگت حرف میزدن خودم‌رو بی‌تفاوت نشون میدادم،

اما کم‌کم آه سرد رفتنت به دلم نشست و بعد از اون هرگز حفره‌ی خالی توی قلبم ترمیم نشد.

بزرگ شدم،خیلی بزرگ‌تر از آخرین‌باری که همدیگه‌رو دیدیم و بدون هیچ حرفی از کنار همدیگه گذشتیم و نمیدونستیم آخرین‌باره. راستی موهام رو کوتاه کردم؛کوتاهِ کوتاه. دیگه‌هم گوشه‌ی صفحه‌ی کتاب‌هام امضا نمیزنم.

زندگی خوبی‌های چندانی به ما نکرد.میدونی،گاهی فکر میکنم خوب شد که نموندی‌و این مصیبت‌هارو ندیدی،

دارم فکر میکنم که خاک چیکار با تو کرده؟وقتی زندگی اینجوری مارو نابود کرد.

بهت سر میزنم.قول میدم میام و روی مقبره‌ی پُر از رازت بابونه میچینم،

یادت میاد بهار میشد و همه‌جا پُر میشد از بابونه و ما میچیدیم و برگ‌برگشون میکردیم ببینیم فالمون چی از آب درمیاد؟ آره،نه،آره،نه،آره،نه ؛ دیدی فالمون خوب در نیومد؟

گفتن زمان همه‌چیز رو درست میکنه،

اما این یک باور غلط‌اندازه. زمان باعث میشه آروم بگیریم،اما به سادگی نمیتونه از یادمون ببره،ما که فراموش نمیکنیم چی بهمون گذشت.

دیگه وقتی اسمت رو میشنوم به سمت صداهه برنمیگردم،باور کردم که تو رفتی.

تو رفتی و ندیدی که چی به سرم اومد،نموندی و خلبان اون هواپیمای لعنتی نشدی،نموندی و پات به تیم‌ملی فوتبال باز نشد؛چیزی که همیشه آرزوت بود. تو دیگه رفتی و بهار رو احساس نمیکنی،

اما من برات مینویسم و آرزو میکنم دور قبرت پُر شده باشه از شکوفه‌های بهاری. دیگه دنیا بوی عید نمیده،خیلی‌وقته که اینطور شده،

قبل‌تر شاید نه اما حالا برای جا موندت توی همون بازه‌ی زمانی احساس خوبی دارم،اگه تاحالا زنده میموندی مثل من زنده زنده پوچ میشدی.

یک‌روز بالاخره پیشت میام،لطفاً فراموشم نکن. من فکر میکنم اونجایی که تو هستی دیگه عشق معنا نداره،

اما تو هنوز عاشقم هستی؟



نیستیخاکبابونهمقبره
من يک مهاجرم، از رويايى به رويایى ديگر:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید