توت فرنگی روی شیرینی اش را در دهانش جویید و بعد از قورت دادن شروع به خوردن خود اصلی شیرینی کرد. هنسفری سفیدی که همیشه بر روی گوشش بود گره خورده بود اما هنوز هم صدای او و دوستانش در گوشش پخش میشد و لبخندش بزرگ و بزرگ تر روی صورتش نمایان میشد. روی صندلی اش نشسته بود و منتظر شیرینی بعدی به غروب خیره شده بود ولی آنقدری آن غروب برایش زیبا بود که حتی یادش رفت هنوز هم منتظر یک شیرینی دیگر است.