Juliet
Juliet
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

رقص


صدای قدم هایت از دور آشنا تر است شاید چون به نزدیک بودن عادت نداریم.
در تنش رقص های روزانه. با لباس های جذب سیاه و سفید پوسیده. این رقص نمایشی است که ابدیت من و توست. من و تویی که هر روز پاهای برهنه خود را به کفش های تخت سفید بزک می کنیم و ارتعاش نفس هایمان را روی چرخش نا محرم بودن دست ها حس می کنیم. روی صحنه ی نمایش قدم می گذاری و کنار من می آیی. لبانت از همیشه خشک تر و سردیت از همیشه سرد تر است. چشمان بی نگاهت همانطور مبهوت دست مرا می گیرد و جلوی حضار شروع به بازی دادن نور می کنیم. موج بوی اصطکاک چرخش تو را هیچکس جز خنده های بی گناه من نمی فهمد. هیچکس. هیچ کدام از تماشاچی ها! فقط وقتی نمایش تمام می شود تو می روی و من می روم و روح من در پی آمدن روح تو همانطور همانجا می رقصد.

رقصنمایشدست هایشروحلبانت
من يک مهاجرم، از رويايى به رويایى ديگر:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید